بررسی ماجرای کشتار آلمانیها پس از جنگ جهانی دوم
دشمنی یهود و نازیسم آلمانی
سموئیل فرید صهیونیست در اوایل دهه ۱۹۳۰ از احیای مجدد آلمان اظهار نگرانی کرده و گفته بود «ما هرگونه کوشش در جهت احیای آلمان را در نطفه خفه خواهیم کرد.» سموئیل روت هم در سال ۱۹۳۴ در کتاب «یهودیان باید زندگی کنند» که توسط انتشارات گلدن پرس چاپ شد، نوشته بود «ما به این عنوان که از دست شکنجه و آزار دیگران میگریزیم، با بقیه ملل و اقوام میآمیزیم. ما بیرحمترین شکنجهگرانی هستیم که میزان میزان خشونت و بی رحمیمان در کل تاریخ حیات بشری با هیچ چیز قابل مقایسه نیست.»
لوئیس مارشالکو نویسنده مجارستانی در کتاب « فاتحین جهانی؛ جنایتکاران واقعی جنگ[1]» که 13 سال پس از پایان جنگ جهانی دوم توسط باشگاه کتاب مسیحیان منتشر شد این نظر را بیان می کند که آدولف هیتلر رهبر نازیسم آلمان با مردم ساده و بیآزار یهودی روبرو نبود بلکه با یکجریان عقبهدار و سازمانیافته ای روبرو بود که قصد داشت جهان و البته آلمان را ضمیمه خود.
پیشوای آلمان نازی، موفق شد آلمانی را که یهودیان از جنگ جهانی اول تلاش داشتند با همه منابع و ظرفیتهایش ببلعند، از دهان آنها و نیروهای استعمارگرشان بیرون بکشد. هیتلر موفق شد با اتحاد تودههای مختلف مردم آلمان، غرور شکستخورده مردم این کشور را دوباره احیا کرده و رفاه نسبی برای مردم کشورش به ارمغان بیاورد.
مارشالکو میگوید آلمان هیچ راهی نداشت جز اینکه مقابل روحیه ضعیف و شکستخورده مردمش از سال ۱۹۱۸ و فعالیتهای براندازانه یهود ایستادگی کند. بهقول این نویسنده مجار، آلمان باید مقابل بلشویسم یهودی و سرمایهداری یهودی موضع میگرفت. ناسیونال سوسیالیسم آلمانی محکوم به جنگ بود چون در ذات خود با بلشویسم و سرمایهداری جهانی سر ناسازگاری داشت و هر دو هم نیروهایی بودند که همیشه در پشت صحنه سو سو میزدند. او معتقد است حتی اگر آلمان هیچ تظاهری به ضدیهودبودن نمیکرد، یا هیچ کلام غیر دوستانهای علیه یهودیان به زبان نمیآورد، باز هم به دلیل تکمیل موفقیتآمیز ایده برابری و همطرازی مردم، یهودیان را به دشمنان سرسخت خود تبدیل کرده بود.
این مقدمه برای درک موضع متقابل یهود بین الملل و مردم و دولت مردان آلمان بیان شد. درک این موضع دلایل برخورد جنایت کارانه کشورهای پیروز جنگ با مردم آلمان را تاحد زیادی روشن می کند.
آلمان باید مقابل بلشویسم یهودی و سرمایهداری یهودی موضع میگرفت. ناسیونال سوسیالیسم آلمانی محکوم به جنگ بود چون در ذات خود با بلشویسم و سرمایهداری جهانی سر ناسازگاری داشت و هر دو هم نیروهایی بودند که همیشه در پشت صحنه سو سو میزدند.
مارشالکو در کتابش مغز متفکر طرح نابودی آلمان که در اواخر جنگ جهانی دوم مطرح شد را اینگونه معرفی می کند:
هنری مورگنتاو[2] وزیر خزانهداری روزولت بود که در روزهای بحران عظیم مالی آمریکا، معاون خزانهداری بود و هنگامی که بهدستور روزولت قیمت طلا را به هر اونس خالص ۳۵ دلار رساند، در یادداشتهای روزانه خود نوشت: «اگر افکار عمومی آمریکا میفهمید ما چگونه قیمت طلا را تعیین کرده بودیم، یقیناً دچار شوک و ضربه روحی میشد.» مورگنتاو به منزله یکی از قدرتمندترین رهبران یهودی آمریکا در مقام دوم بعد از برنارد باروخ قرار میگیرد و آنچه انجام میداد با تائید کامل کل جامعه یهودیان غربی بود؛ هرچند که از طرف یهودیان شرق (شوروی) نیز حمایت میشد.

طرح مورگنتاو چه بود؟
مورگنتاو با هدف اطمینان از این مسئله طراحی شده بود که آلمان برای همیشه یک کشور غیرصنعتی، غیرنظامی و کشاورزی باقی بماند. این طرح تضمین میکرد که تمام کارخانهها و تجهیزات صنعتی آلمان تا شش ماه پس از تسلیم این کشور برچیده میشوند.این طرح به دنبال آن بود که آلمانِ پس از جنگ بهطور کامل خلع سلاح شود و نیروی مسلح این کشور- که زمانی همه از آن هراس داشتند- از بین برود[3].
تأسیسات تمامی کارخانجات پیاده و به عنوان غرامت به کشورهای جنگ زده داده می شود، در حالی که معادن و تجهیزات پس مانده منفجر یا «به آهن پاره تبدیل خواهند شد»، و سپس همگی تحت نظارت بین المللی قرار می گیرد. عملیات مهندسی اجتماعی گسترده ای این برنامه صلح را تکمیل می کند : «تمامی تکنیسین ها و کارگران ماهر به همراه خانواده هایشان تشویق خواهند شد تا این منطقه را برای همیشه ترک کنند.[4]
در ۱۳ سپتامبر1944، وقت شام، روزولت از مُرگِنتاو می خواهد تا به چرچیل و به وزیر امور خارجه انگلستان، آنتونی اِدِن (Anthony Eden)، محورهای اصلی پروژه خود را معرفی کند. نخست، غیرنظامی کردن کشور با «تخریب کامل مجموع صنایع تسلیحاتی و نابودی سایر بخش های کلیدی لازمۀ قدرت نظامی» مانند شیمی، فلزکاری و تولید برق. سپس، تکه تکه کردن آلمان به طوری که لهستان، شوروی و فرانسه برخی از سرزمین ها را به خاک خود اضافه می کنند، و مابقی به دو کشور تقسیم می شود، یکی در شمال و دیگری در جنوب.
این طرح به حدی این طرح به حدی افراطی بود که چرچیل ، نخست وزیر وقت بریتانیا، با این جملات به آن واکنش نشان میدهد : «این یک یهودی گرایی خشن در جستجوی انتقام است»، «جنایت علیه کل تمدن است»!!
در مقابل رئیس جمهور آمریکا از مرگانتاو هم افراطی تر بود. فرانکلین روزولت با خشم می گوید : «ما باید با آلمان با شدت رفتار کنیم، منظورم فقط نازی ها نیستند بلکه با مردم آلمان نیز. یا باید آلمانی ها را عقیم کرد، یا با آنها به شکلی رفتار کرد که دیگر نتوانند به تولید مثلِ آدم هائی ادامه بدهند که اعمال گذشته را تکرار کنند.
طرح مورگنتا پس از مرگ روزولت در ۱۲ آوریل ۱۹۴۵ و به همراه آن، دیدگاه وایت در خصوص همکاری روس و آمریکا با تکیه بر نهادهای بین المللی به دست فراموشی سپرده می شود. با این وجود کشورهای پیروز که تحت سلطه الیگارشی یهود بودند برنامه های خونبار دیگری را بر سر آلمانی های شکست خورده اجرا کردند.
کشتار بعد از جنگ
در مراحل پایانی جنگ جهانی دوم و دوران پس از جنگ، شهروندان آلمانی و افراد دارای اصلیت آلمانی از کشورهای اروپای شرقی و مرکزی اخراج یا مجبور به فرار شده و به آلمان و اتریش فرستاده شدند. علاوه بر این، استانهای سیلیسیا، پومرانیا و پروس شرقی از آلمان جدا و به خاک شوروی و لهستان ضمیمه شدند و آلمانیهای ساکن این استانها که اکثریت مطلق را تشکیل میدادند مجبور به ترک خاک خود شدند. در مراحل پایانی جنگ جهانی دوم و دوران پس از جنگ، شهروندان آلمانی و افراد دارای اصلیت آلمانی از کشورهای اروپای شرقی و مرکزی اخراج یا مجبور به فرار شده و به آلمان و اتریش فرستاده شدند. علاوه بر این، استانهای سیلیسیا، پومرانیا و پروس شرقی از آلمان جدا و به خاک شوروی و لهستان ضمیمه شدند و آلمانیهای ساکن این استانها که اکثریت مطلق را تشکیل میدادند مجبور به ترک خاک خود شدند.
کشورهای آمریکا، انگلیس و کمونیستهای شوروی، حتی بعد از جنگ جهانی دوم، میلیونها نفر از مردم آلمان را کشتهاند و این کشتارها همیشه نادیده گرفته شده است.
براساس سند شماره ۱۵ در مورد اخراج آلمانهای جنوب، هنگامی که ادوارد بنش رئیسجمهور چکسلوواکی و فراماسونر بزرگ، روز یکشنبه ۱۳ مه ۱۹۴۵ وارد پراگ شد، به افتخار این ورود شهروندان آلمانی را در میدان سن ونسلاس زندهزنده سوزاندند. «بسیاری از آلمانیها را نیز در همانمیدان از تابلوهای بزرگ تبلیغاتی پاآویز کردند و سپس وقتی این انساندوست بزرگ از کنار آنها عبور میکرد، بدن آغشته به نفت آنان را آتش میزدند تا به صورت مشعلهای زنده درآیند.» (صفحه ۲۰۲) مارشالکو براساس سند شماره ۶ اخراج آلمانهای جنوب مینویسد ۶ هزار نفر از آلمانهای جنوب درخلال قتل عامهای جهنم زمینی اردوگاههای مرگ چکسلواکی جان باختند.،
کشورهای آمریکا، انگلیس و کمونیستهای شوروی، حتی بعد از جنگ جهانی دوم، میلیونها نفر از مردم آلمان را کشتهاند و این کشتارها همیشه نادیده گرفته شده است. در سال ۱۹۳۹، استالین و چرچیل و روزولت با همکاری لهستان، تعداد ۵۸هزار نفر از مردم آلمان را که در لهستان زندگی میکردند، قتل عام کردند.
جیمز بکیو[5] در کتاب جنایات و گذشتها[6] اثبات میکند که درطول پنج سال بعد از جنگ جهانی دوم، سیاستهای «گرسنگی و اخراج» که متفقین اِعمال کردند، باعث شد ۹میلیون نفر مردم آلمان که اکثراً غیرنظامی بودند، جان خود را ازدست بدهند. او مینویسد این کشتار، تصادفی و اتفاقی نبوده است؛ بلکه نتیجۀ سیاست نسلکُشی یهودیانی نظیر دیوید آیزنهاور[7] و هنری مورگن تاو بود.[8] متأسفانه، چون دولت آلمان نیز در سیطرۀ صهیونیسم بینالملل قرار دارد، کماکان بر این جنایات سرپوش گذاشته میشود.
[1] the world conquerors:the real war criminals
[2] Henry Morgenthau.
[3] pochtimes.comنویسنده ویکتور دیویس هانسن-
[4] www.mondediplo.comنویسنده: پیر ریمبرت-
[5]. James Bacque.
[6]. Crimes and Mercies.
[7]. Dwight david Eisenhower.
[8]. بنگرید به: Funk & Wagnall’s Encyclopedia, 1995, under “Henry Morgenthau” entry.