ثروت های افسانهای حاصل از بردهداری و غارت کشورها چه سرنوشتی پیدا کردند؟
نگاهی به شکل گیری و ماهیت شرکتهای چندملیتی
از سدۀ شانزدهم تا نوزدهم میلادی با جابهجایی قدرت و برقراری توازن جدید در ثروت، جوامع جهانی و حکومتها با پدیدۀ جدیدی به نام شرکتهای چندملیتی روبهرو شدند.«شرکت چندملیتی، شرکتی است که برای گسترش فعالیت خود در سراسر جهان و سرمایهگذاری در قطبهای صنعتی کشورهای درحالتوسعه و استفاده از امکانات این قبیل کشورها، در کشورهای مختلف و متعدد، شرکتی فرعی تأسیس میکند که قسمت اعظم سهامش به شرکت اصلی متعلق است. شرکتهای فرعی مجری نظریات اقتصادی و مدیریت متمرکز اصلی هستند.
امروزه شرکتهای چندملیتی به غولهای بزرگ اقتصادی و سیاسی تبدیل شدهاند و چنان در کشورهای متعدد ریشه دواندهاند که تعین ملیت و تعلق آنها به این یا آن کشور چندان آسان نیست. چندملیتیها که به سرمایۀ انحصاری و جهانی وابستهاند، سعی میکنند تحتنظارت قدرت سیاسی هیچ کشوری قرار نگیرند. آنها بهدلیل اینکه در پی سودهای کلان هستند، مصالح اقتصادی هر کشوری را بهخاطر منافع خود زیرپا میگذارند و گاهی نیز برای به حکومترساندن دستیاران خود، توطئه یا کودتا میکنند. بزرگترین مراکز شرکتهای چندملیتی، در آمریکا، انگلستان، آلمان، فرانسه و ژاپن قرار دارند.»[1]
شرکتهای چندملیتی در کشورهای مختلف دنیا پراکندهاند. این پراکندگی برای حاکمیت بر تمام اقتصاد جهان است و گویی همۀ کشورها در اختیار آنها هستند، البته نه بهمثابه چند کشور، بلکه درحقیقت، همان «دهکدهای جهانی».
حکومت جهان وطنی ذیل ماهیت شرکتهای چند ملیتی
ساختار جهانوطنی، برای حکومت اقلیتی بر اکثریت جهانی بدین معنی است که اقلیت حاکم در تمام کشورهای جهان؛ شریان اقتصادی-فرهنگی-امنیتی و حقوقی آنها را به صورت مستقیم یا غیر مستقیم زیر سلطه داشته باشند و اقلیت حاکم توسط ابزارها و پوششهایی حقوقی مانند شرکتها تولید کنندۀ محصولات مصرفی(مثل کوکاکولا-نستله و غیره) و بانکهای بین المللی مثل بانک جی پی مورگان، در ابتدا و از اساس سیستم پولی و بانکی کشورها را در دست میگیرند و سپس با اعمال نفوذ بر فرهنگ و هنر، اقدام به تبدیل دیدگاهها و ارزشهای اجتماعی به آن چیزی که منافع این اقلیت را تامین کند می کنند. و این یعنی حکومت کردن به کل جهان و تمام کشورها، بدون حضور حاکمیتی، با استعمار کامل و انحصار جامع پول-سرمایه-فرهنگ و هویت اجتماعی و حقوقی کشورها . این «اقلیت الیگارشیِ سرمایهسالار» مانند سمی در شریان اجتماعی-سیاسی و اقتصادی هر کشور نفوذ کرده، آنرا به صورت کامل مسموم میکنند و پس از گذشت چند دهه، دیگر چیزی از هویت، اقتصاد، استقلال و زندگی با ارزش ها و فرهنگ بومی باقی نمیماند.
این روایت از حکومتهای جهان وطنی؛ تلخترین و واقعیترین تفسیر از دنیای جدید است و آنقدر الیگارشی سرمایهسالاران قدرتمند شده و در همه جا گسترش یافته است که دیگر قطع کردن پاهای این اختاپوس غول پیکر با زخم شدن اندام هر جامعه و کشور همراه میشود، پس با این حکومت جهان وطنی که توسط اختاپوس چند ملیتی اعمال میشود، یا باید مبارزه کنیم و زخمی و تنها باشیم ولی مستقل و دارای هویت، یا باید برده و حقوق بگیر بانک جی پی مورگان و ملزم به بستن قرارداد با شرکت شل و افتتاح مک دونالد در خیابانهای تمام شهرهایمان باشیم.
سیستم حکومت جهان وطنی در واقع توسعه یافتۀ همان سیستم پولی بانکی یهودیان در اواخر قرون وسطا است، به این معنا که در هر کشوری افراد یا خاندانی از اعضای الیگارشی سرمایهسالار در آن جامعه، حاکم مالی و اقتصادی آن جامعه میشوند. این افراد و خاندانها در قالب رهبر و اعضای اصلی بانکها و شرکتهای چندملیتی ظهور کرده که هریک هدایت و کنترل مجموعهای از صنایع و تجارت کلان آن کشورها را بهعهده میگیرند. این خاندانها و افراد در هر وضعیتی حافظ منافع یکدیگرند؛ بدینمعنا که اگر شرکت یا شرکتهایی در هر کشور، مغضوب حکومت یا ملتی قرار گیرند، با حمایت شرکتهای دیگر، قوای خود را تثبیت کرده و باز مییابند و اینگونه حکومت کردن در دنیای جدید تعریف میشود.
استعمار جدید، شیوۀ ادارۀ جهان را بهگونهای تغییر داد که اقتصاد بهجای سیاست در تعیین مرزها و معیارهای سیاسی معنا پیدا میکند؛ حتی اگر بین غولهای سیاسی جهان جنگی درگیرد، جنگ اقتصادی است و در مادهگرایی بشر ریشه دارد. همین مادهگرایی است که اقتصاد را بر سایر وجوه حیات بشری برتری داده و همۀ جهان را قلمرو دیکتاتوری اقتصاد کرده است.
ثروت شرکتهای چندملیتی سهبرابر ثروت همۀ بانکهای مرکزی موجود در کشورهای صنعتی است و بر اقتصاد جهان حکم میرانند.
شاهرگ ایجاد شرکتهای چندملیتی
«سرمایهسالاران یهودی» در طول چند سده خصوصاً از قرن هفدهم تا قرن نوزدهم و انقلاب صنعتی، بیشترین ثروتها را از طریق غارت ماوراءبحار، غارت آفریقا، آمریکا، هند، ایران، شرق دور، خود اروپا و کثیفترین شیوۀ کسب پول یعنی نظام بردهداری، به ثروتهایی دست یافتند که در رؤیای هیچکس متصور هم نبود و بزرگترین زراندوزی عالم را در طی این چند سده، بهصورت یکجا انجام دادند. حال، سؤال این است که این ثروت عظیم که عموماً مالکیتهای شخصی و خانوادگی داشت، کجا رفت؟ درواقع بزرگترین ثروت تاریخ گُم شد تا اینکه شرکتهای چندملیتی یکی پس از دیگری با ثروتهای بیکران ظهور کردند و تملک امروزین اقتصاد معاصر را در دست گرفتند. صاحبان این شرکتها، فرزندان همان رهبران الیگارشی سرمایهسالار و ساختار استعماری کبیر بریتانیا و دول اروپایی بودند. این ثروت بیکران در ساختار استعماری جدید و در هویت نظام سرمایهداری و تحتعنوان شرکتهای چندملیتی، ظهور و بروز کرد و چنان قدرت و وسعتی داشتند که تصور آن غیرممکن است؛ مثلاً شرکت نفتی شِل در سال، مبلغی معادل ۷۰برابر درآمد کشور ترکیه درآمد دارد. این حجم سرمایه فقط از طریق وجود پشتوانۀ عظیم مالی ممکن است و با تحقیقی گسترده درمییابیم که حاکمان و مالکان اصلی این شرکتها، همان اعقاب نظام استعماری در غارتگریهای ماوراءبحار و هند شرقی هستند.

آنها از آنجاکه به هیچ ملیتی تعلق ندارند، ردیابی و انتصاب حجم مالی و سطح داراییشان بسیار مشکل است و برخی اطلاعات بهصورت اتفاقی، در بیانیه یا گزارشی خبری از دهان مدیر مسئولی در این غولهای چندملیتی منتشر میشود. این ساختار، همان فرایند دودمانی و مبتنی بر روابط خانوادگی است.
مهمترین شیوه در کشف روابط بین شرکتهای چندملیتی، تأمین منافع مشترک به هر قیمت است تا حاکمیت چندملیتیها، بلامنازع باقی بماند و هیچ قدرتی، توان مبارزه با خواست آنها را نداشته باشد. با توجه به اینکه تمام مراودات مالی و اعتباری آنها بهوسیلۀ بانکهای جهانی تأمین میشود، میتوان اینگونه نتیجه گرفت: آن هنگام که کشوری مغضوب الیگارشی سرمایهسالار قرار گیرد، از طریق این شرکتها مورد تهاجم مالی واقع میشود، بدون آنکه آن حکومت، امکان ردیابی و مواجهۀ حقوقی با آنها را داشته باشد. سپس ساختار تحریم کالاهای اصلی و مبادلات ارزی علیه کشور غضبشده صورت میگیرد و آنقدر فشار را زیاد میکنند تا عزم عمومی آن حاکمیت شکسته شده و مطامع الیگارشی سرمایهسالارن را بپذیرند.
لذا اساساً این چندملیتیها هستند که تحریم میکنند، نه اروپا و آمریکا. این بانکهای سرمایهسالاران است که تحریم را تحقق میبخشد؛ نه کشورها یا دولتها. لکن در ظاهر ماجرا چیز دیگری نمایش داده میشود.
چندملیتیها، امکان انتقال فرهنگ و سبک زندگی جدید را برای دنیای جدید فراهم کرده و انسانها برای آنها، یا «کالا» فرض میشوند یا «مصرفکننده» که بدون توجه به مبدأ تولید، فقط مصرف میکنند؛ حتی نیاز مصرف را نیز چندملیتیها تعریف میکنند. هرچند آن نیاز، نیاز مازاد و مضر باشد، مانند نوشابه (کوکاکولا و پپسی و…). اما انسان معاصر بدون فکر فقط مصرف میکند و الیگارشی سرمایهسالار فقط پول بهدست میآورد.
هدف از چندملیتیها تبدیل غیریهود به مصرفکننده و بردۀ تولیدکنندۀ کالاهای چندملیتیهاست و غیر از این دو جایگاه، اساساً ماهیت دیگری برای انسانهای غیر یهودی فرض نمیشود.
«عموماً کالاهایی که در سطح کلان و جهانیِ خود توسط چندملیتیها تولید میشوند، ویژگیهایی دارند که با طبیعت انسان در تعارض بوده و آن، اساس تولیداتی است که «مازاد بر نیاز بشر و مضر برای انسان» است.
مثلاَ نوشابۀ گازدار، محصولی بسیار مضر است که بهجای نوشیدنیهای بومی تولید شده و بزرگترین کمپانیهای تولیدکنندۀ آن در سطح جهان تحت تسلط صهیونیستهاست. سیگار نیز همین وضعیت را داشته، البته با عوارضی بسیار بیشتر. فستفود (Fastfood) و غذاهای سریع نیز همین روند را داشته و اساساً برای انسان مضر هستند، لکن این محصول مصرفی و مضر که اتفاقاً مازاد بر نیاز طبیعی بشر است، به شدت تبلیغ شده و بیشترین مصرف جهانی را نیز به خود اختصاص میدهند. اساساً چندملیتیها هیچگونه خیرخواهی و لطفی ندارند و مردم جهان حتی بهمثابه انسان فرض نمیشوند، بلکه فقط منافع و سود بیشتر اصالت دارد؛ آن هم برای اقلیتی 1درصدی به نام الیگارشی سرمایهسالاران یهودی».
«سرمایهسالاران یهودی» درواقع اندیشۀ مستعمراتی خود را در قالبی جدید به خورد جوامع میدهند. شرکتهای چندملیتی کنونی درواقع، ادامهدهندگان راه اجداد خود هستند. ثروت و «بهشتِ زمینی» آنها، به خون میلیونها نفر رنگین شده و ظاهری موجه یافته است و غیریهود، حتی از حیوان هم پستتر فرض میشوند؛ همانطور که در تلمود آمده است: «فقط به یهودیان میشود به چشم انسان نگاه کرد. خارج از یهودیان، همگی حیوان هستند. ریختن خون غیریهودی، درواقع، قربانیکردن در راه خدا محسوب میشود و بههمان اندازه، در نزد خدا پاداش دارد.»[2]
در ادامه چند اصطلاح تعریف میشود که شاکلهای کلی از انسان امروزی را به تصویر کشیده و توسط این ساختارهای استعماری و خصوصاً شرکتهای چندملیتی، بزرگترین تبدیل تاریخی رقم خورده است:
انسان عصر چندملیتیها[3]
۱. انسان تکساحتی،[4] این عبارت، ترجمۀ اصطلاح انگلیسی «One-Dimensional Man» است که در نوشتههای «هربرت مارکوزه»،[5] یکی از اندیشمندان مکتب فرانکفورت آمده و بهمعنای انسان بسیط و غیرمرکب است. انسان تکساحتی محصول جامعۀ مدرن است و خود این جامعه هم یک بُعد دارد و عقل ابزاری و خودگرایی تکنولوژیک و یگانهگرایی مادی بر آن حاکم است.
مارکوزه اعتقاد دارد در جوامع مصرفی، سازمانها و نهادهای سرمایهداری در همۀ امور عمومی و خصوصی انسانها دخالت میکنند. آنها کاری میکنند که این انسان، فقط به کارکرد خویش بیندیشد، آرزوهایش را بر کالاها متمرکز کند و خود را فقط بهعنوان تولیدکننده و مصرفکننده بشناسد؛ یعنی هیچ هدف بزرگ و نهایی برای خود تصور نکند و چنین بپندارد که چون مصرف میکند، پس هست. همۀ آرزوها و تمایلات این انسان، در بازار کالاهای مصرفی، خلاصه و اشباع میشود و از بازار و کالا فراتر نمیرود.
مارکوزه به این نکته اشاره میکند که نماهای فردگرایانۀ بهکارگرفتهشده در تبلیغات غربی نقاب فریبندهای است که الگوهای مصرفی جمعی را تحمیل میکند؛ همان الگوهایی که فرد را به تقلید دیگران و پیروی از آخرین مدها وامیدارد به او وانمود میکند که فلان آرزو، تنها آرزوی اوست و با فلان کالا، شخصیتش کامل میشود؛ درحالی که واقعاً چنین نیست و آن آرزو موجب میشود او حتی در خواستهها و تمایلاتش نیز مانند بقیه شود و بدینترتیب، ماشین مصرفگرایی همچنان کار کند.
مصرفکنندۀ تکبعدی موجودی شیکپوش است که هرچه را از او میخواهند، مصرف میکند و در جامعهای بهسر میبرد که همۀ افرادش بهگونهای هندسی و غیردموکراتیک از بیرون و درون بهسوی هدفی خاص توجه داده شده و سپس هُل داده میشوند. با اینحال، انسان گمان میکند که آزاد است؛ زیرا عرصۀ گزینش کالاها تا بینهایت گسترده است و قدرت جوامع مصرفی نیز در همینجا نهفته است.»[6]
۲. قفس آهنین:این عبارت، برگردان اصطلاح «Iron Cage» است که ماکس وبر از آن برای وصف وضعیت انسان در جوامع مدرن، پس از عملیات خردگرایی استفاده کرده است. این اصطلاح بهشکلهای دیگری در نوشتههای جورج لوکاج و جورج زمیل آمده است و پیوندی استوار با دیگر اصطلاحهای نقدی همچون «شیءشدن» و «کالاشدن» دارد. به اعتقاد وبر، روند پیوسته و همیشگی خردگرایی مادی، موجب میشود که قوانین مادی بر جامعه حاکم شود و جامعه به ماشین بزرگ بشری (همچون بازار یا کارخانه) تبدیل شود که افراد را به جاهای تعیینشده میگمارد. این جوّ ماشینی که فعالیت اقتصادی را افزایش چشمگیری میدهد، آزادی فردی را تهدید کرده و جامعه را به قفس آهنین تبدیل میکند.

۳. کالاییشدن:این اصطلاح، ترجمۀ «Commodification» است که میگوید: کالا و تبادل آن، همان نمونۀ کامل و پنهان در جهانبینی انسان و نگرش او به خود و روابط اجتماعی خویش است. حال، اگر کالا مرکز و محور بازار است، پس کالاییشدن یعنی تبدیل جهان به حالت بازار و بهعبارتی، حاکمیت منطق اشیاء. از آنجاکه کالا، شیء است، پس کالاشدن یعنی شیءشدن و شیءشدن نیز یعنی تبدیلشدن انسان به شیء که همۀ خواستهها و آرزوهایش، پیرامون ماده میچرخد؛ اما بتگرایی یعنی اینکه کالا و شیء، مرکز هستی و همان بت بزرگی بشود که انسان، آن را میپرستد.
این سه اصطلاح، «شیءشدن» و «کالایی شدن» و «بتگرایی»، بهمعنای آن است که انسان، انسانیت خود را کنار گذارد و در جهانِ کالاها یا مطلقات مجرد غیرانسانی غرق شود.
۴. بُتگرایی:این کلمه، برگردان «Fetishism» است. «بت» به هرچیز طبیعی یا مادی گفته میشود که انسان، تصور میکند آن چیز، تجسم یک روح است یا اثری جاودیی و نیرویی مرموز دارد که میتواند با آن، در سرنوشت آدمی اثر بگذاد. بههمین دلیل، بت، محور عبادتها و مراسم دینی میشود.
بتگرایی براساس ادبیات مارکیسیتی اومانیستی، آن است که به کالا، نه بهعنوان محصول تلاش اجتماعی و انسانی، بلکه بهعنوان چیزی مستقل از انسان نگاه شود و بهجای آنکه تولیدکننده (انسان) بر کالاها حاکم باشد، کالاها بر انسان حکومت کند. ارزش کالاها در جوامع مصرفی، فراتر از ارزش اقتصادی و کاربردی آنهاست و چنین است که گویا این کالاها، ارزشی درونی و حیاتی فراتر از انسان و نیازهای او دارند.
این بهترین مثال مرجعیت مادی و درونی است که همۀ مرجعیتهای بیرونی، از جمله مرجعیت انسانی را میپوشاند. بههمین دلایل، کالا حکم بت را پیدا میکند و مرکز عالم میشود؛ همان بتی که انسان آن را میپرستد و تنها هدف وجود خودش میانگارد و بدینترتیب، از گوهر انسانی و ذات مرکب و ربانی خویش که نمیتواند در عالم ماده محصور شود، تهی میشود. یکی از اندیشمندان از چیزی با نام «خود بتبینی» بهعنوان یکی از نشانههای اصلی یهودیت سخن گفته است. بدینمعنا که قوم یهود (بهمعنای دینیاش)، نه خدا که خود را میپرستد و آن را مرکز میانگارد؛ در حالیکه این «خود»، بتی مادی است.
بسیاری از جنبشهای ناسیونالیستی و گروههای نژادپرست، دچار «خود بتبینی» هستند؛ زیرا آن خود قومی یا ملی یا نژادی را مطلق (یا همان لوگوس) میدانند که مرکز عالم است. میتوان گفت مطلقات گوناگون سکولاریستی (و نه فقط کالاها)، خاصیت تبدیلشدن به بت را پیدا میکنند و مرکزیت مییابند. شاید حکومت مرکزی، مهمترین بت مطلق باشد.
۵. شیءشدن:این اصطلاح، برگردان «Reification» بهمعنای تبدیل روابط بشری به روابط میان اشیاءست (روابط ماشینی و غیرشخصی). هنگامی که انسان، شیء میشود، به جامعه و تاریخ خود، بهعنوان نیروهای بیگانه مینگرد. درست مانند نیروهای مادی طبیعی که از بیرون بر انسان تحمیل میشوند. در چنین شرایطی، انسان به مفعول تبدیل میشود و بیهیچ اثر و فاعلیتی از جانب او، رخدادها برایش پیش میآیند؛ زیرا هیچچیز در اختیار او نیست.
اوج شیءشدن، آنجاست که اصول خودگرایی ابزاری و محاسبات دقیق بر همۀ عرصههای زندگی، حکمفرما شود. در کمال سادگی، میتوان گفت شیءشدن، آن است که انسان، به شیئی تبدیل شود که همۀ آرزوها و خواستههایش از سطح ماده و عالم اشیاء فراتر نرود. انسانِ شیءشده و تکبعدی، میتواند با قابلیت چشمگیری با اشیاء برخورد کند؛ اما در برخورد و تعامل با انسان، بهدلیل ترکیبیبودنش، کاملاً درمانده است. این بهترین وصف، برای انسان طبیعی و توجیهشده است که برپایۀ قوانین طبیعت و ماده و دیگر مطلقهای سکولاریستی زندگی میکند.
شرکتهای چندملیتی (MNCs) از قرن ۱۶ تا ۱۹ میلادی شکل گرفتند و به غولهای اقتصادی و سیاسی تبدیل شدهاند. آنها با ایجاد فرعیهایی در کشورهای مختلف، اقتصاد جهان را کنترل میکنند و از حکومتهای محلی برای منافع خود استفاده میکنند. متن به انتقاد از این شرکتها میپردازد و معتقد است که آنها با تولید کالاهای مضر (مانند نوشابهها و فستفود) و ایجاد فرهنگ مصرفگرایی، انسانها را به «مصرفکننده» تبدیل کردهاند.سرمایهسالاران یهودی مالکان اصلی این شرکتها هستند که از طریق ساختارهای استعماری جدید، قدرت اقتصادی جهان را در دست دارند. مفاهیمی مانند «انسان تکساحتی»، «قفس آهنین»، «کالاشدن»، «بتگرایی» و «شیءشدن» نشاندهندۀ تبدیل انسان به موجودی مادی و مصرفکننده است.
[1]. علی آقابخشی با همکاری مینو افشاریراد، فرهنگ علوم سیاسی، انتشارات مرکز اطلاعات و مدارک علمی ایران، ۱۳۷۶، در تعریف شرکتهای چندملیتی، مندرج در سایت: www.bashgah.net
[2]. تلمود، تراكتات، باب مزيا، ۱۴۴ب.
[3]. برگرفته از عبدالوهاب المسیری، دانشنامۀ یهود و یهودیت و صهیونیسم، ترجمۀ مؤسسۀ مطالعات و پژوهشهای تاریخ خاورمیانه، ج۱، تهران: دبیرخانۀ کنفرانس بینالمللی حمایت از انتفاضۀ فلسطین، ۱۳۸۳، ص۱۸۵تا۱۸۷.
[4]. در اصل «تكبعدي» است؛ اما از آنجاكه كتاب ماركوزه در زبان فارسي با نام انسان تكساحتي ترجمه شده است، در اینجا نیز بههمین عنوان آمده است.
[5]. herbert marcuse
[6]. Smooth reasonable democratic unfreedom