سکولاریسم: تحلیل تاریخی، مفهومی و تأثیرات جامعهشناختی
«سکولاریسم در اصطلاح، در معانى مختلفی مانند: «جدا انگارى دین و دنیا»، «غیرمقدس و غیرروحانى»، «عقلانیت» و «علمگرایى» بهکار مىرود.»
«واژۀ لاتینى آن، سکولوم، بهمعناى قرن و سده مىباشد. سکولوم در زبان کلاسیک مسیحیت، نقطۀ مقابل ابدیت و جاودانگى الوهیت، یعنى زمان حاضر است و در اصطلاح بهمعناى هر چیزى است که به این جهان تعلق دارد و بههمان مقدار، از خداوند و الوهیت دور است. واژۀ ژرمنى آن بهمعناى «اینجهانى» است که به دنیاى کنونى و مسائل آن نظر دارد.»
«کاربرد اصطلاح سکولاریسم در جهان غرب، در معانى ذیل است:
۱. جدایى دین از عرصۀ سیاست و حکومت: تعریفِ شایعِ سکولاریسم است. در این تعریف، دخالت دین در امور سیاسى و حکومتى مورد انکار و نفى قرار گرفته است.
۲. جدایى دین و دنیا: در تعریف پیشین، تنها مشارکت دین در عرصۀ حکومت و سیاست نفى شده بود؛ اما در این تعریف، هر نوع فعالیت دین در عرصههاى دنیوى و اجتماعى، حتى آموزشى نفى شده است. مبناى این تعریف، تفسیر تجربى دینى و روانشناسى از دین است که آن را به امر فردى و قلبى فرو مىکاهد.
۳. نفى دین: رویکرد افراطى علیه دین، نه حذف آن از عرصۀ اجتماع و دنیا، بلکه حذف آن از ذهن و دل انسانى است. در این نگرش، آموزههاى فراطبیعى موردنقد و جرح قرار مىگیرد و چون، دین نیز از مصادیق بارز آن است، به نفى و پاککردن صورت آن از ذهن انسانى پرداخته مىشود.»
شش کاربرد مهم واژۀ سکولاریزاسیون در علوم اجتماعی، بدین شرح است:
۱. عقبنشینی دین (نمادها، عقیدهها و نهادهای سلطهجوی دینی جایگاه نفوذ خود را ازدست میدهند).
۲. تمرکز بر زندگی مادی کنونی به جای چشمدوختن به آیندۀ معنوی
۳. جداکردن جامعه از دین.
۴. سپردن وظایف دینی به نهادهای غیردینی
۵. از میان رفتن مفهوم قداست.
۶. قراردادن جامعۀ سکولار بهجای جامعۀ مقدس.
تعریف «جامعۀ سکولار» نیز برگرفته از کاربردهای پیشین، خصوصاً کاربرد آخر است؛ زیرا جامعۀ سکولار، جامعهای است که اعضای آن درمورد همۀ کارهای معنادار، معیارها، باورها و ارتباطهای خود براساس ارزشهای سودمدارانه و خودگرایانه حکم میکنند.
سکولاریسم فراگیر
سکولاریسم فراگیر، نوعی جهانبینی خردگرایانه و مادی در چارچوب مرجعیت درونی و یگانهگرایی مادی است. برپایۀ این دیدگاه، جهان از یک ماده تشکیل شده که آن نیز هیچ راز و قداستی ندارد و همواره بهسوی هیچ، در حرکت است. انسان و طبیعت، هر دو محصول همین مادهاند.
۱. عالم (انسان و طبیعت) کیانی بسیط، بههمپیوسته، توپُر و تکبعدی است که هیچگونه ابعاد آسمانی ندارد و اگر داشته باشد نیز، اهمیتی ندارد. بر چنین عالمی فقط یک قانون مادی حکم میراند.
۲. انسان، عضوی جداییناپذیر از کل مادی است و هیچ جایگاه مستقلی ندارد.
۳. عالمی که ما آن را حس میکنیم، دربرگیرندۀ همۀ چیزهایی است که برای تفسیر آن کافی است. عقل انسان، میتواند نظامهای معرفتشناختی و اخلاقی و زیباییشناختی لازم را برای ادارۀ زندگی عمومی و خصوصی خویش، استنباط کند و محیط مادی و اجتماعی خود و حتی خودش را آنگونه که میخواهد، بازسازی کند و برای این کار، تنها و تنها به آنچه از طبیعت و عالم ماده در مییابد، تکیه کند.
۴. این، همان عملیات «خردگرایی» یا نوگرایی است. در این عملیات فرض بر این است که روند خردگرایی، روزبهروز گسترش مییابد و شتاب میگیرد تا انسان بر محیط و طبیعت، حاکم شود و همهچیز، حتی خودش را زیر چتر قوانین مادی بگنجاند. سکولاریسم فراگیر، بدینمعنا فقط جدایی دین از حکومت یا زندگی عموم مردم نیست؛ بلکه جدایی همۀ ارزشهای دینی اخلاقی و انسانی (فراحسی) از انسان و طبیعت است تا بدینترتیب، جهان به مادهای نسبی و بدون تقدس تبدیل شود.
۵. اگر از نمونۀ تفسیری حلولگرا استفاده کنیم، میتوانیم بگوییم سکولاریسم فراگیر، همان وحدت وجود مادی است که جز در نامگذاری آن یگانه موجود نهفته، در هیچچیز دیگر با وحدت وجود معنوی تفاوت ندارد؛ زیرا اگر در وحدت وجود معنوی به آن موجود، «خدا» گفته میشود، در وحدت وجود مادی، به آن «طبیعت یا ماده» گفته میشود.
زنجیرۀ سکولاریسم فراگیر نیز، همچون دیگر نظامهای حلولگرای مادی، دو مرحلۀ مهم را پشت سر گذاشته است:
دوگانهگرایی خشک و بسته که همان مرحلۀ مدرنیزاسیون، با مرکز مادی (انسانی یا طبیعی) است و سپس، مرحلۀ پست مدرنیسم که دورۀ منفعتطلبی، پاکشدن حافظۀ تاریخی و نابودی هرگونه مرکز است.
بنابراین، فقط میتواند به فکر منافع خود باشد. بههمین دلیل است که بهجای مرکزیت یافتن انسان در هستی، سفیدپوست، مرکزیت پیدا میکند؛ بهجای پیدایش دوگانگی میان انسان و طبیعت، میان انسان سفید و طبیعت دوگانگی پیدا میشود و چنین انسانی بر همهچیز اولویت داده میشود و بهجای حاکمیت ارزشهای انسانی، زور حاکم میشود و همۀ تلاش انسان سفید، بر این متمرکز میشود که بر دیگر انسانها و طبیعت، چیره شود و از آنها برای رسیدن به منافع شخصیاش بهرهکشی کند.
از این دیدگاه، میتوان گفت سکولاریسم فراگیر و امپریالیسم، دو روی یک سکهاند؛ اما اولی روی نظر است و دومی روی عمل. البته دومی باتوجهبه تفاوت عرصه و زمینه، دو شکل مختلف پیدا کرده است:
الف. امپریالیسم در اروپا که به شکل حکومت سکولار و خردگرا تجسم یافت.
ب. امپریالیسم در دیگر مناطق جهان، که شکلهای گوناگون داشت (استعمار استیطانی، استعمار سنتی، استعمار نو و نظم نوین جهانی).

نقش یهودیان در ایجاد و گسترش سکولاریسم
پُرواضح است که مطالب این دانشنامه، چند مدخل داشته و نقد بسیار دارد؛ اما با ساختاری شگرف، عموم مسائل را پردازش کرده و توضیحاتی متقن ارائه میدهد. در اینجا و با استفاده از مدخل مدرنیسم این کتاب، تاریخچۀ ایجاد سکولاریسم توسط یهودیان (نه بهصورت مطلق) و گسترش آن را بهصورت جامع توضیح میدهیم:
«رابطۀ بازرگان و رباخوار با جامعه، نه رابطۀ مستقیم، که رابطهای ثانویه و حاشیهای است؛ زیرا آنها چیزی تولید نمیکنند، بلکه روند تبادل کالاهایی را که دیگران تولید میکنند، با سرمایهای که دارند، تسهیل مینمایند. مردم از آنها نه خوششان میآید نه تنفر دارند، بلکه با نگاه موضوعی و از زاویۀ سودرسانی و اهمیت شغلی به ایشان مینگرند. از اینها گذشته، یهودیان، عناصری چندملیتی و فراقارهای بودهاند که در سطح بینالمللی به کارهای بازرگانی و بانکی اشتغال داشتهاند و این، باعث شده که ابزاریشدن آنان، تقویت گردد. اما در کنار این وظیفه، برخی از آنان ابزاری در دست حاکمان بودهاند تا ثروت، از دست تودهها بیرون کشیده شود و بههمین دلیل، به اسفنج تشبیه شدهاند.
یهودیان، همواره از گیرندگان مالیات بودهاند و بهدلیل آنچه گفته شد، رابطۀ این گروه کارکردی و واسطهای با جامعه، همواره رابطهای قراردادی و منفعتطلبانه بوده است و همین باعث شده اعضای گروههای یهودی از مهمترین عوامل سکولاریزاسیون جامعه باشند؛ درحالیکه نه خود و نه حتی افراد جامعۀ میزبان، از چنین چیزی خبر هم نداشتهاند.
اعضای گروههای کارکردی یهودی در گتو زندگی میکردند تا هم از جامعه دور باشند و هم جامعه بتواند بهتر و کاملتر از وجود و منافع آنها بهرهبرداری نماید. در گتوها از همان ابتدا، شیوههای مادی و ابزاری ادراک و تنظیم روابط، اجرا میشد و اکثریت، همواره با نگاه منفعتجویانه به گتو نگاه میکردند. رابطۀ جامعۀ اکثریت با گتوها، قراردادی، سرد، زمینی و برپایۀ قانون و حسابگری بوده است، نه برپایۀ اخلاق، عاطفه، تعهد معنوی و دوستی و مهرورزی. اکثریت، با اعضای گتو ارتباط برقرار میکرد؛ اما هیچ معنای انسانی خاصی برای آنها قایل نبود. گتو مانند انسان سکولار، نمونهای جدا از جامعه بود، هیچ قداستی نداشت و در یک کلام، تنها و تنها مادهای مصرفی بهشمار میرفت. بههمین دلیل، روسپیها معمولاً یا در گتوها زندگی میکردند یا در همسایگی آنها. بنابراین، گتو نخستین مکان واقعاً سکولار بهشمار میرفت. همۀ اینها دست به دست هم داد تا اعضای گروههای یهودی در اروپا از مهمترین اقلیتهایی باشند که آمادگی سکولارشدن را داشته باشند و بتوانند در یک جامعۀ قراردادی و بیرحم، زندگی کنند.
یهودیان در عمل، بهعنوان یک گروه کارکردی، نقش مهمی را در سکولاریزاسیون جامعه داشتند، آنها دایرۀ بخش اقتصاد مبادلاتی را گسترش دادند و در جامعۀ واسطه، که ویژگیاش سکون است، حرکتی شدید را آغاز کردند. آنها پیوسته درپی مشتری و کالا و بازار جدید بودند و به اینکه ممکن است فعالیتشان به توازن و نظام ارزشی جامعه آسیب بزند، هیچ اهمیتی نمیدادند؛ زیرا همواره بیرون از چهارچوب عقاید و ارزشهای مسیحی بودند و نسبتبه آن، نه پایبندی داشتند و نه احساس احترام.
به اعضای جامعۀ میزبان نیز بهعنوان اشیای مباح مینگریستند. برای نمونه، بازرگان یهودی به بهای عادلانه یا مزد کافی پایبندی نداشت و نگاهش دراینزمینه، نگاهی رقابتی و خصمانه و بیرحمانه بود. بدینترتیب، یهودیان در از میانبردن اخلاقیات دینی و پیشبردن عقلانیت سکولار، نقش فعال و تعیینکنندهای داشتند.

اسپینوزا نمودی گویا از همۀ این عناصر است؛ زیرا او از یهودیان مارانو است؛ فلسفهاش یگانهگرا است و به اقلیتی در آمستردام وابسته است که در زمان خود، نقش گروه یهودی کارکردی و واسطه را بازی میکرد و بسیاری از یهودیان درباری را در خود جای داده بود. خود آمستردام در آن روزگار، مرکزی تجاری بود که پنجههای سلطۀ دینی بدانجا نیز رسیده بود. اسپینوزا در برابر یهودیت حاخامی شورید و لذا، از یهودیت طرد شد؛ البته، وی دین دیگری نپذیرفت و بههمین دلیل، برخی بر این باورند که او نخستین سکولار واقعی در تاریخ بوده است.»
همچنین، عبدالله شهبازی ذیل مفهوم رباخواری یهودیان و ترویج سکولاریزم، اینگونه آورده است: گسترش رباخواری در اروپای مسیحی را طی سدههای یازدهم و دوازدهم میلادی، باید سرآغاز فرایند «سکولاریزاسیون»، بهمعنی جداشدن «حکومتگری» و «سیاست» از احکام شرعی مسیحیت، شمرد؛ هرچند این مفهوم، بسیار دیرتر، در اواخر سدۀ شانزدهم، پدید شد.
دکتر عبدالهادی حائری، این فرایند را چنین توصیف کرده است:
بهصورت دقیقتر، میتوان سه نکتۀ ذیل را اساس ایجاد و ترویج سکولاریسم در جهان اعلام کرد:
۱. گتوها در قالب مکان و جایگاهی جدا از جامعه، سرمایه و روابط اقتصادی اجتماعی؛ بهعنوان مادۀ خام یک فرآیند جامعه شناختی در نظر گرفته شد و حذف همۀ اصول اخلاقی ، بهعنوان سبک و منش رفتاری، باعث شد تا فرایندی پدید آید که تماماً مبتنی بر سرمایه و پول است. و از کنش و واکنش این فرایند مالی، اخلاق و سبک رفتاری گستردهای تجربه شود که در آن، اصالتِ نفع و سود مادی بر همه چیز چیره شود.
۲. جابهجایی و مهاجرت از دیگر دلایل ترویج و بروز سکولاریسم است. بسیاری از یهودیان، پیوسته در مهاجرات بودند و مهاجر بهدلیل پویابودن و وابستگی نداشتن، حامل خوبی برای اندیشۀ سکولاریسم است. زیرا جامعۀ واحدی برای تبین قواعد، وجود ندارد و قواعد یک مهاجر برای خود اوست که همان پول است و خود هجرت نیز نقش گتو را دارد؛ زیرا اقلیتی هستند که به هر جامعه وارد میشوند.
۳. در ادامۀ جریان نفوذ یهودیان در حکومتها و شروع جریان زرسالاری یهودیان با ثروتهای افسانهای، مهمترین اصل برای ادامۀ حیات مادی اقلیت زرسالار، سکولارکردن تمام جوامع هدف بود؛ زیرا در جامعهای که اعتقادات مذهبی حاکم است، تضمینی برای حیات اقتصادی صرف که منحصر بر اصل سود و نفع اقلیت زرسالار است، ماهیت بیرونی نمییافت و میبایست در ابتدا، تفکر جامعه، پذیرای منفعتطلبی بدون گرایش مذهبی میشد تا ساختار مبادلات مالی برای استیطان (وطنگزینی) ، بر اندیشه و اقتصاد آن جامعه عملی شود.
در پروتکلها که برنامۀ جهانی و هدف نامۀ الیگارشی یهودی است و نمیتوان به هیچوجه، این سند مکتوب را در برنامههای جهانی یهود نادیده گرفت، به این ساختار سکولاریزاسیون برای حاکمیت جهانی، بهصورت واضحی اشاره شده است:
۱. «اعتقاد به خدا را متزلزل مىکنیم، اگر آزادى بر خداپرستى مبتنى باشد، با انساندوستى و برابرى پیوندى داشته، براى جامعه بىزیان باشد، به رفاه عمومى لطمهاى وارد نسازد و در اقتصاد هم جایى براى خود پیدا کند، بر ما لازم است که هم احترام به آزادى و هم اعتقاد به خدا را درمیان مردم غیریهودى از بین ببریم و نیازهاى مادى را جایگزین اینگونه اعتقادات سازیم. اما، اگر اعتقاد به خدا موجب شود ما بر مردم حکومت کنیم، در اینصورت باید به تبلیغ دین بپردازیم و با راهنمایى مردان روحانى، مردم را به تسلیم واداریم.»
۲. «جوامعى که ما اخلاقیات را در آنها از بین بردهایم، وجود خدا را نفى مىکنند و از میان آنها شعلههاى آتش هرج و مرجطلبى (آنارشیسم) به هر سو زبانه مىکشد.»
۳. «کلمۀ آزادى، جوامع انسانى را به جنگ علیه هرگونه زور و قدرتى برمىانگیزد. حتى علیه خداوند و قوانین طبیعت. لذا زمانى که ما به سلطنت رسیدیم، باید واژۀ آزادى را از قاموس و فرهنگ زندگى حذف کنیم. زیرا این واژه، تودههاى مردم را به جانورانى خونخوار مبدل مىکند.
حلولگراییِ کمونی و سکولاریسم فراگیر
حلول، یعنی در جایی واردشدن که گاهی کلی و گاهی جزئی است. بالاترین درجۀ حلول، همان اتحاد کامل دو جسم است؛ آن هم بهگونهای که اشاره به هریک، اشاره به دیگری باشد. اصطلاح حلولگرایی، بدین معناست که خدا با هستی یا خدا با قدرت درونی و مؤثر در جهان یکی شوند. این اصطلاح، در بعضی منابع Infusion ترجمه شده است. کمون نیز بهمعنی “باقی میماند، پنهان شد،” است؛ کمون صفت چیزی است که پنهان شده است.
درواقع سکولاریسم، عملیاتی است برای پنهانساختن مرکز در هستی بهگونهای که هستی، خودبسنده شود (مرجعیت درونی)؛ این بدینمعناست که داوری درونی برای هر چیز، خودِ آن است و نه چیزی بیرون از آن. بدینترتیب، مرجعیت درونی باید یگانهگرا باشد. مثلاً یهودیت، معتقد است ماشیح در آخرالزمان و هنگامی که خدا بخواهد، میآید تا امت خویش را به صهیون بازگرداند؛ زیرا بازگشت، به خواست خدا بستگی دارد و بههمین خاطر، یهودیان جز برای حج یا نشاندادن عشقشان به صهیون، از فلسطین دیدار نمیکردند و سکونت در آن برای ایشان حرام بود.
بهعبارتِدیگر، بازگشت، در چارچوب مرجعیت بیرونی و خارج از ارادۀ یهود قرار داشت. اما، جنبش صهیونیسم روی کار آمد و به درونیسازی مرجعیت پرداخت؛ یعنی بازگشت را به خواست و ارادۀ بشری وابسته کرد و این را جا انداخت که خود یهودیان میتوانند این بازگشت را در قالب زمان و مکان خود خواسته تحقق بخشند؛ این مثال، یکی از بهترین مثالها برای ادراک سکولاریسم کمونی است؛ زیرا مرجعیت از خدا به انسان و به صورت مخفیانه در ساحت کمون قرار گرفته و اقتدار خدا در اقتدار انسان حلول یافته است؛
۱. وقتی میگوییم: «انسان نمیتواند از مرزهای ماده یا طبیعت یا اندامش فراتر رود» درواقع، در چارچوب حلولگرایی کمونی و مادی سخن گفتهایم، چارچوبی که هرگونه قلمروی بیرون از دادههای مادی را انکار میکند و خود بهتنهایی، دربرگیرندۀ هر چیزی است که برای درک هستی لازم است.
۲. اگر گفته شود: «باید همۀ دوگانگیها را از میان برداشت»، در عمل اعتراف به این است که «باید یگانهگرایی مادی و قانون واحد کمونی در موجودات، بر همهچیز حاکم باشد؛ زیرا ما دو گونه قانون که یکی برای اشیا و دیگری برای انسان باشد نمیشناسیم.»در اینصورت ما به گوهر و قانون واحد اعتقاد داریم.
۳. هنگامی که نظم و هماهنگی در هستی نمودار میشود و نشان میدهد ساماندهندۀ بیرونی وجود دارد و این هستی هدفمند است، حلولگرایان میکوشند تا این را نیز بهگونهای زیر پوشش حلولگرایی کمونی بیاورند، بهگونهای که این نظم هم به ماده بازگردد. برای همین است که از «مادۀ خودتنظیم» یا «مادۀ دارای تنظیم عالی» سخن میگویند.
۴. این اصل واحد میتواند در تاریخ، تبلور یابد، چنانکه گفته میشود: «حرکت تاریخ، این موضوع را ثابت کرده است» یا «این حکم تاریخ است» یا «باید با جریان تاریخ و پیشرفت، همگام شوی. در غیراینصورت کاملاً جارو شده در زبالهدان تاریخ خواهی افتاد.»همۀ این عبارتها، نشان میدهد جایگاه کمونِ آن گوهر واحد که هستی را سامان میدهد، تاریخ طبیعی است.
کمرنگشدن خدا
این اصطلاح با الهام از اصطلاح «مرگ خدا» (نیچه) ساخته شده است تا یکی از مراحل حلولگرایی کمونی و یکی از سطوح سکولاریسم و انتقال از مرجعیت بیرونی به مرجعیت درونی توصیف شود. در این مرحله، خدا در انسان یا طبیعت یا هردو چنان حلول میکند که نزدیک است با آنها متحد شود. چنین خدایی با اینها یکی نشده است؛ اما بسیاری از ویژگیهای فرامادی خود را ازدست میدهد و تقریباً چیزی جز نام، از آن برجای نمیماند. عکس این قضیه نیز صادق است؛ یعنی ممکن است خداوند، هستی را بیافریند و سپس، خود را کنار کشیده، آن را به خود واگذارد که در این حالت نیز تنها نام خدا را دارد و هیچ تأثیری در هستی نمیگذارد. خداوند چه در هستی حلول کند و چه خود را از آن کنار کشد، در هر صورت، به حاشیه رانده میشود. بنابراین، هدف هستی تقریباً ناپیدا میماند. برخی نظامهای سکولاریسم جزئی، در همین مرحلۀ کمرنگشدن خدا باقی میمانند و به مرحلۀ مرگ خدا نمیرسند.
مرگ خدا
این اصطلاح بدان معناست که آفرینندۀ هستی از میان رفته و اسمش را نیز از دست داده است. این یعنی از میانرفتن کامل مرجعیت بیرونی و پیدایش مرجعیت درونی. در این هنگام، اصل یگانه و خاستگاه یکپارچگی و انسجام هستی «طبیعت یا ماده» نامیده شده و وحدت وجود معنوی، به وحدت وجود مادی تبدیل میشود. یعنی خدا در ماده حلول کرده است و وجود مستقلی ندارد و لحظۀ وحدت کامل خدا با هستی و یگانهگرایی مادی (لحظه نمونهای سکولاریسم) همان لحظۀ مرگ خداست. مرکز هستی در آن نهفته میشود و هستی (انسان و طبیعت) تنها از یک ماده تشکیل میشود. دراینصورت، هدف از بین میرود و انسان بهعنوان موجود جدا از نظام طبیعی یا مادی میمیرد. عبارت «مرگ خدا» ازنظر نیچه بهمعنای حذف تِز کلگرایی است که بنیاد انسانشناسی غربی را تشکیل میدهد.
سکولاریسم درواقع، زهری است که اندیشه و عملگرایی انسان معاصر را میکُشد و این زهر، تقیّد به خدا را هم نادیده گرفته و ماهیت خالق و مخلوق را نابود میکند، با این جهانبینی، دیگر مبنایی برای مباحثه باقی نمیماند و همهچیز به درون و خود انسان بازگشته و ناخودآگاه آنکه قویتر است، حاکم میشود. در این عالم که نه مبدأیی دارد نه علتی و نه حتی هدفی، جایگاه انسان از شیء هم پایینتر آمده و بیمعنا درپی اهداف قویتر پیش میرود و در اینجاست که امپریالیسم ، هویت بیرونی مییابد.