مروری بر روایت های منجی گرایانه کابالا
مسیح ظهور می کند
فضای پُرهیاهوی مسیحایی که در حوالی نیمۀ سدۀ هفدهم آفریده شد و به انقلاب پیوریتانی انگلیس و موج گستردۀ انتقال نیروی انسانی به قارۀ آمریکا پیوند خورد، طبعاً باید مسیحِ خود را میآفرید. چنین بود که در سال ۱۶۶۵، شابتای زوی ظهور کرد. شابتای زوی (۱۶۲۶ تا ۱۶۷۶) در بنادر غربی عثمانی «ظهور» کرد. او نخست ادعا کرد که مسیح است؛ ولی مدتی بعد، در زندان عثمانی، ادعای خدایی کرد. کمی بعد با تحریک عالم یهودی به نام ناتان غزهای به اسلام گروید. پیروان شابتای، یهودیانی بودند که به بازار او رونق میدادند. با گرویدن شابتای به اسلام، پیروان یهودی او نیز مسلمان شدند و مانند مارانوهای مسیحی، فرقهای از یهودیان مخفی را در جهان اسلام بنیان نهادند که «دونمه» نامیده میشوند.
داستان خروج شابتای زوی که با افسانههای تحریککنندۀ مسیحایی آمیخته است، ازطریق آمستردام در انگلستان و سراسر اروپا پخش شد. گفته میشد: «اسباط دهگانۀ بنیاسرائیل خروج کردهاند، مکّه را تصرف نموده و اکنون با سپاهیان خود در صحرای عربستان عازم اشغال ایراناند.»
از این زمان، نویسندگان یهودی مارانو و چاپخانههای هلند و ایتالیا، تکاپویی شدید را آغاز کردند. درطول سال ۱۶۶۶ میلادی، تبلیغات گسترده و حیرتانگیز انتشاراتی، در مقیاس تواناییهای صنعت چاپ و نشر آن زمان، به سود شابتای صورت گرفت و رسالههای متعددی به زبانهای هلندی، انگلیسی، آلمانی و ایتالیایی دربارۀ خروج شابتای زوی و کرامات و تعالیم او در سراسر اروپا منتشر شد.
تصویر روی جلد برخی از این رسالهها در دانشنامۀ یهود مندرج است. برای نمونه، در آلمان تصاویری پخش شد که شابتای زوی را بهعنوان پادشاه ده سبط گمشدۀ بنیاسرائیل، سوار بر اسب و ایستاده بر روی تپهای نشان میداد. در حالیکه در زیر پای او ارتش صلیبی درحال هجوم است و ارتش مسلمانان درحال گریز. کمی بعد، در آمستردام رسالهای منتشر شد که ظهور مسیح را اعلام میکرد. در این رساله، یک نقاشی از شابتای زوی مندرج است؛ در حالیکه بر تخت سلطنت تکیه زده، تاجی بزرگ بر فراز سر اوست و درباریان در پیرامونش ایستادهاند. بر روی جلد رسالۀ دیگر که چاپ آمستردام است و تصویر تاجِ شابتای بر آن مندرج است، این عبارت را میخوانیم: «شابتای زوی، پادشاه اسرائیل و مسیحِ خداوند یعقوب.» تاریخ چاپ این رساله «سال اول احیای پیامبری و سلطنت» است.
نظریات ناتان غزهای، جامۀ ایدئولوژیکی است بر سیاست نفوذ به درون ساختار سیاسی و اقتصادی و فرهنگی سرزمینهای مسلمان و تسخیر آن از درون. پس از اعلام مسلمانی شابتای، ناتان غزهای توجیه نظری این دگرگونی را آغاز کرد. او اعلام کرد که گروییدن شابتای به اسلام، انجامدادن مأموریتی (رسالت) جدید است و هدف از آن «برافروختن اخگر مقدس در میان کفار [مسلمانان] است.»
دانشنامۀ یهود، هستۀ اصلی نظریهپردازی ناتان را چنین بیان میکند: رسالت اصلی ملت یهود، افروختن اخگرهای مقدسی است که در روح آنان وجود دارد؛ ولی اخگرهایی وجود دارد که افروختن آن، فقط کار مسیح است؛ لذا مسیح (شابتای زوی) برای انجامدادن این رسالت به «قلمرو خلیفه» وارد شده است. «ظاهراً در برابر او تسلیم شده، ولی درواقع، در حال انجام واپسین و دشوارترین بخش مأموریت خود است و آن، تسخیر خلیفه از درون است. او برای انجام این مأموریت، مانند یک جاسوس عمل میکند که به درون سپاه دشمن اعزام شده.» این «مبارزهای در درون سرزمین شیطان است.» بنابراین، مسلمانشدن شابتای بهمعنای ارتداد از دین یهود نیست؛ بلکه بغرنجترین چهرۀ مأموریت مسیحایی اوست. بهنوشتۀ @دانشنامۀ یهود@، بدینسان ناتان غزهای «الهیت شابتایی» را توسعه بخشید و «بنیادهای ایدئولوژی» پیروان شابتای را برای یکصد سال آینده پی ریخت. به این دلیل است که منابع یهودی، مکتب جدیدالاسلامی شابتای را «ارتداد رازگونه» میخوانند؛ یعنی آنگونه ارتداد از دین یهود که راز و رمزی در آن نهفته است.
درواقع، دربارۀ گرایش شابتای زوی به اسلام، این توجیه مطرح شد که او بهعنوان انسان رهاییبخش، در جهان گناه و پلیدی پای گذاشت تا شرارههای الهی را جمع کند. این موضعگیری، به پیدایش گرایشی افراطی علیه قوانین شرعی انجامید. گرایش مذکور، سعی داشت تا شریعت الهی را کنار بگذارد و آن را بیتأثیر کند. این گرایش، در جنبش فرانکیسم و یهودیان دونمه و سرانجام، در جنبش حسیدیسم ادامه یافت. مناسک فرقۀ شابتای، آمیخته با هرزگی جنسی بود. بعدها، این گرایش در فرقۀ یاکوب فرانک بارزتر شد که در ادامه توضیح آن میآید.
فرقۀ فرانک و پرستش جنسی
در حوالی نیمۀ سدۀ هیجدهم، از درون فرقۀ رازآمیز کابالا و بر بنیاد میراث شابتای زوی و ناتان غزهای، فردی به نام یاکوب فرانک ظهور کرد و فرقهای بنیاد نهاد که به «فرانکیست» شهرت یافته است. در سالهای ۱۷۵۶ تا۱۷۶۰، بخش بزرگی از پیروان یاکوب فرانک به مذهب کاتولیک گرویدند و فرقهای مشابه دونمه را در لهستان تشکیل دادند. آنان، فقط در ظاهر کاتولیک بودند.
یعقوببنیهودا لیب که به نام یاکوب فرانک (۱۷۲۶ تا ۱۷۹۱) شهرت دارد، به خانوادۀ ثروتمند تاجر و پیمانکار یهودی ساکن اوکراین تعلق داشت و همسرش نیز از خانوادۀ ثروتمند تاجری بود. فرانک در جوانی به طریقت کابالا جذب شد، کتاب ظُهر را خواند و به عضویت فرقۀ شابتای زوی درآمد. در دسامبر۱۷۵۵، فرانک، بههمراه دو حاخام، ازسوی سران فرقۀ دونمه برای تصدی ریاست این فرقه در لهستان، راهی زادگاه خود شد. فرانک در رأس فرقۀ شابتای در پودولیا قرار گرفت؛ ولی کمی بعد، در ژانوی
ۀ ۱۷۵۶، کارش به رسوایی کشید. زمانیکه فرانک و پیروانش در خانهای دربسته مشغول اجرای مناسک جنسی مرسوم در فرقۀ شابتای بودند، بهعلت بازشدن تصادفی پنجرهها، مردم مطلع شدند و تمامی آنان را دستگیر کردند. مقامات شهر، یاکوب فرانک را آزاد کردند؛ زیرا گمان بردند وی تبعۀ دولت عثمانی است.
فرانک به عثمانی بازگشت و مدتی بهظاهر مسلمان شد. کمی بعد، بار دیگر به پودولیا رفت و رهبری فرقۀ شابتای را در گالیسیا و اوکراین و مجارستان، بهدست گرفت. مدتی بعد، یاکوب فرانک و صدها تن از پیروان یهودی او، گروهگروه به مسیحیت (مذهب کاتولیک) گرویدند. مقامات اسقفی منطقه نیز با خشنودی، آنان را به سلک مسیحیت پذیرفتند. @دانشنامۀ یهود@ مینویسد:
در سالهای۱۷۵۶ تا۱۷۶۰ بخش بزرگی از پیروان یاکوب فرانک به مذهب کاتولیک گرویدند و فرقهای مشابه دونمه را در لهستان تشکیل دادند. آنان فقط در ظاهر کاتولیک بودند.
دانشنامۀ یهود، بهصراحت، فرقۀ فرانکیست را «یک فرقۀ مخفی یهودی» میخواند. مسیحیشدن فرانک، سبب جلب برخی مسیحیان لهستان و شرق اروپا به این فرقه شد. گردانندگان فرقۀ فرانک در لهستان و روسیه، یهودیان ثروتمند و تحصیلکرده و گروهی از خاخامهای جوامع کوچک یهودی و همچنین، برخی از آنان، پسران سران جوامع یهودی شرق اروپا بودند. بخش مهمی از اعضای فرقه، میهمانخانهدارها و میخانهدارهای یهودی بودند.
باید افزود که پیروان یاکوب فرانک، در آن زمان بهعنوان فرقۀ شابتای زوی شناخته میشدند و خود آنان نیز خویش را «مؤمنین»، یعنی پیروان شابتای زوی، میخواندند. نام «فرانکیست» از سدۀ نوزدهم به ایشان اطلاق شد.
باوجود گرایش ظاهری فرانک و پیروانش به مسیحیت، تکاپوی فرقۀ فوق، نارضایتی مردم را برانگیخت و درپی فاششدن برخی عملیات جنسی آنان در فوریۀ۱۷۶۰، مقامات دولتی، فرانک را در شهر ورشو دستگیر کردند.
یاکوب فرانک بهمدت سیزده سال، محترمانه به قلعهای در چکسلواکی تبعید شد. از سال ۱۷۶۲، همسرش نیز به او پیوست. در این دوران، پیروان کثیر او به دیدارش میرفتند و مراسم خود را که آمیخته با عملیات جنسی بود، در داخل قلعه و بیرون از آن انجام میدادند.
تا بدان حد که در مارس۱۷۷۵ به وین سفر کرد و از سوی امپراتور و ولیعهد هابسبورگ، پذیرایی شد.
به نوشتۀ دانشنامۀ یهود، علت این رابطه، قولی بود که فرانک به امپراتور داده بود. فرانک قول داده بود که از طریق اعضای سازمان سرّی خود، بخشهایی از سرزمین عثمانی را تجزیه کند. از آنپس، اعضای بهظاهر مسیحی فرقۀ فرانک، بهطور ناشناس به عثمانی میرفتند و بهویژه در سالونیک، با دونمههای بهظاهر مسلمان رابطۀ استوار داشتند.
منبع مالی یاکوب فرانک که درباری باشکوه و ارتشی مسلح و مجهز برپا کرده بود، ناشناخته است. این درحالی است که او در برنو، صدها مرید مسلح داشت که به هیچ کار و حرفهای اشتغال نداشتند و تمام وقت در خدمتش بودند. روشن است که یاکوب فرانک از یک منبع غنی مالی، بهجز پیروانش، تغذیه میشد؛ زیرا در سال ۱۷۸۴، برای مدت کوتاهی، دریافت پول از این منبع قطع شد و او در وضع مالی دشواری قرار گرفت.
آیین فرانک بر پرستش سه خدا استوار است: ۱. خدای خوب؛ ۲. برادر بزرگ؛ ۳. زن باکره.
خدای خوبِ یاکوب فرانک، همان «اتیکه کدیشه» (علت نخستین) در مسلک شابتای زوی، است. برادر بزرگ همان «خدای اسرائیل» است که شابتای زوی و یاکوب فرانک پیامبران او هستند. سرانجام، خدای اسرائیل یاکوب فرانک را فرستاد و وی با مجسمساختن پرستش زن، یعنی ضلع گمشدۀ این تثلیث، رسالت خود را به پایان برد. پرستش زن، بیان عریان همان نمادهایی است که پیشتر در مکتب کابالای اسحاق لوریا، از طریق تبدیل «شخینا» به نماد مؤنث پدید آمده بود.
برگزاری مناسک جنسی ازسوی اعضای فرقۀ فرانک امری مسلم و قطعی است. مورخان دانشگاه عبری اورشلیم، مینویسند: اعضای این فرقه «در جشنهای خود به عیاشیهای جنسی میپرداختند.» یکی از مراسمهای آنان «پرستش بانو» نام داشت. در این مراسم، همسر فرانک و پس از مرگ او دخترش، اِوا، در برابر پیروان مجذوب، ظاهر شده و پرستش میشدند.
فرانک در اواخر عمر، شایع کرد که این دختر، فرزند نامشروع کاترین کبیر، ملکۀ مقتدر روسیه است که بهطور ناشناس تحتسرپرستی او قرار گرفته است. این شایعه چنان رواج یافت که حتی برخی مقامات عالیرتبۀ امپراتوری روسیه نیز آن را باور کردند و گمان بردند بهراستی دختر فرانک از خاندان تزار است.
پس از مرگ یاکوب فرانک، یکی از برادرزادههای او به نام جونیوس فری رهبری فرقه را بهدست گرفت. او کمی بعد، رهبری فرقه را به اِوا فرانک واگذار کرد و خود، به فرانسه رفت. این مسئله مقارن با انقلاب فرانسه است. جونیوس فری، در کسوت انقلابیون درآمد و به یکی از سران کلوپ ژاکوبنها بدل شد. اوا فرانک تا زمان مرگ (۱۸۱۶) رهبر فرقۀ فرانک بود.
در سدههای نوزدهم و بیستم میلادی، فرقۀ فرانک بهصورت سازمانی سرّی به حیات خود ادامه داد. اعضای آن «بهظاهر» بهطور دقیق، آداب کاتولیکی را اجرا میکردند و در محل زندگی خود بهعنوان مسیحیان مؤمن شناخته میشدند. اعضای فرقه، چون دونمههای عثمانی، تنها درمیان خود ازدواج میکردند. بدینسان، بهنوشتۀ دانشنامۀ یهود، «یک شبکۀ گستردۀ خانوادگی» از فرانکیستها پدید شد. آنان فرزندانشان را طبق روش خود پرورش میدادند و با تاریخ و سنن فرقه آشنا میکردند.
اعضای این فرقه، بهسان ماسونها، یکدیگر را «برادر» میخوانند. فرانکیستهای لهستان، مانند دونمههای عثمانی، در دوران بیثباتی سیاسی این کشور، از موقعیت بهره جستند و برخی از آنان، عناوین اشرافی برای خود بهدست آوردند. برخی خانوادههای فرانکیست مقیم در امپراتوری اتریش نیز به صفوف اشرافیت اتریش راه یافتند. سدۀ نوزدهم، بسیاری از آنان به مقامات عالی سیاسی لهستان رسیدند. سازمان سرّی فرانکیست لهستان با دونمههای عثمانی رابطۀ نزدیک داشت. کانون دیگر فرقۀ فرانک در شهر ورشو (چکسلواکی) بود. فرانکیستها در این شهر، به احداث کارخانههای متعدد دست زدند و در سازمانهای ماسونی آن تکاپویی گسترده داشتند.
در سالهای ۱۸۴۸ تا ۱۸۴۹، تعداد زیادی از خانوادههای فرانکیست، به ایالات متحدۀ آمریکا مهاجرت کردند. به نوشتۀ دانشنامۀ یهود، حتی تا به امروز، برخی اعضای فرقه فرانک، تصویر مینیاتور اِوا فرانک، دختر یاکوب را به گردن خود میآویزند.
فیلیپ برگ و احیای کابالا در قاره جدید
بنیانگذار و رهبر این فرقه در آمریکا، فردی یهودی به نام «فیوال گروبرگر» (۱۹۲7-2013) بود. او نام خود را به فیلیپ برگ تغییر داد و به کمک همسر دومش کارن، سازمانی به نام «مرکز آموزش کابالا» تأسیس کرد و خود را رهبر طریقت کابالا خواند. برگ از کارن دو پسر داشت: یهودا و مایکل. کارن کتابهایی در زمینۀ کابالا مینویسد و خزانهدار و مسئول امور مالی فرقه است. یهودا و مایکل نیز در ادارۀ سازمان کابالا به پدر کمک میکردند.
فیلیپ برگ کمتر در محافل ظاهر میشد و عکسهای اندکی از او وجود دارد. پیشینۀ او نیز در هالهای از ابهام است. پل اسکات مینویسد: «من کشف کردم که فیلیپ برگ، قبل از ازدواج با کارن، زن داشت و حداقل هشت فرزند. همسر اوّل برگ، زنی بهشدت مذهبی به نام ریزکا بود که درگذشت.» ولی، در زندگینامۀ رسمی فیلیپ برگ، دربارۀ ازدواج اوّل او مطلبی دیده نمیشود. برگ ادعا میکند که از موطنش، نیویورک، برای آموختن کابالا از «ربی یهودا براندوین» به اسرائیل رفت. براندوین که دایی همسر اوّل برگ بود، از برجستهترین استادان کابالا شناخته میشد؛ ولی پسر براندوین، ارتباط استادی و شاگردی برگ با پدرش را تکذیب میکند.
پل اسکات میافزاید: «برخلاف این ادعا، برگ نه با انگیزههای معنوی، بلکه با مقاصد مالی به اورشلیم رفت.» آوراهام گروبرگر، یکی از پسران فیلیپ برگ از همسر اول، میگوید: «پدرم فروشندۀ بیمه بود و برای این کار به اورشلیم سفر کرد.»
فیلیپ برگ برای اولینبار در سال ۱۹۶۹، دفتر فرقۀ خود را در اورشلیم (بیتالمقدس) گشود و سپس، کار خود را در لسآنجلس ادامه داد. دفتر مرکزی فرقه در بلوار رابرتسون، واقع در جنوب شهر بورلی هیلز، در حومۀ لسآنجلس و در نزدیکی هالیوود، است.
سازمان برگ، خود را «فرادینی» میخواند و مدعی است که کابالا «فراتر از دین، نژاد، جغرافیا، و زبان است» و با این تعبیر، درهای خود را به روی همگان گشوده است. اعضای فرقه، فیلیپ برگ را «راو» میخوانند. «راو» همان «رب» یا «ربای» یا «ربی» است که به حاخامهای بزرگ یهودی اطلاق میشود. فرقۀ کابالا، علاوهبر دریافت کمکهای کلان از اعضای ثروتمندش، از روشهای خاصی، برای کسب درآمد از سایر اعضا بهره میجوید: آب معدنی معمولی را که در کانادا برای فرقۀ فوق و با نام «آب کابالا» تهیه میشود، به قیمت هر بطری ۸ دلار میفروشد. کابالیستهای مدرن، معتقدند که این آب، «انرژی مثبت» دارد و بیماری سرطان را مداوا میکند. فرقۀ برگ، نمادی به نام «چشم شیطان» تهیه کرده است که هر عدد، ۲۶ دلار فروخته میشود. پیروان برگ، معتقدند این نماد، چشم شیطان را کور میکند. کتابهای کابالی نیز به قیمت گزاف عرضه میشود.
واقعیات نشان میدهد برگ، تنها نبوده است. کانونها و رسانههای مقتدری در پی ترویج فرقۀ او بودند و مقالات جذاب و جانبدارانه دربارهاش منتشر می کردند. «کابالا هالیوود را فرا گرفته است» عنوانی است که در اوایل قرن بیست و یکم پر تکرار به گوش می رسید. درمیان حاخامهای یهودی نیز کسانی بودند که از برگ و فرقۀ او حمایت میکنند. ربی پیناس گیلر، استاد کابالا در دانشگاه یهودیت لسآنجلس، درباره او گفت: «اینجا آمریکاست و ما از آزادی دین برخورداریم. بهعنوان یک استاد کابالا، من تلاش برگ را ارج مینهم؛ زیرا او، کابالای رازآمیز را به عموم جامعه معرفی کرد.»
او کابالا را با ایدههای عصر جدید بازسازی کرد و به دلیل مقایسه داستانهای کتاب مقدس و مبارزههای زندگی مدرن مشهور شد. با این حال، رهبران یهودی ارتدوکس او را به دلیل ارائه نسخهای سطحی از حکمت خاص خود به مخاطبان عام مورد انتقاد قرار می دادند. برگ در سال ۱۹۹۳ به لسآنجلس نقل مکان کرد، جایی که آموزشهای او چهرههای مشهوری از جمله بریتنی اسپیرز[1] و گوینت پالترو را جذب کرد. اما مشارکت مادونا[2] بود که کابالا را در جهان مشهور کرد. [3]
با وجود شهرت فرقه کابالایی فیلیپ برگ نقدهای زیادی درباره آنها وجود داشت. آدام گارفینکل نویسنده روزنامه امریکن اینترست[4] نگاه منتقدان به کارهای برگ را اینگونه توضیح می دهد:
« از یک طرف، هم یهودیان ارتدوکس و هم لیبرال او را به شارلاتانیسم و کلاهبرداری متهم کردند. از سوی دیگر، افرادی بودند که از آموزشهای او سود زیادی بردند و از طریق او راه خود را به یهودیت بازگرداندند. او به این واقعیت پی برد که افراد تحصیلکرده مدرن هنوز میتوانند خرافاتی باشند و هنوز ناامنیهایی دارند و هنوز نیازهایی دارند که زمانی توسط کسانی که طلسم مینوشتند و برکت میدادند، برآورده میشد و او حاضر بود این کار را برای مردم در دنیای مدرن انجام دهد.»
او در ادامه به تاثیر تبلیغات ستاره های موسیقی و سینمای هالیوود بر اشاعه تفکر فرقه برگ اشاره می کند:
از دست دادن» نفس و هاله منفیگرایی برای کسی مانند مادونا چه معنایی دارد؟ به نظر میرسد که مادونا علاقه دیگری به «کابالا» دارد: جاودانگی. مرکین این را زمانی فهمید که مادونا را برای یک مجله زنان مصاحبه کرد. زمانی که مرکین از مدونا سوال کرد که ایا به مرگ اعتقاد دارد مدونا پاسخ منفی داد و گفت به مفهوم تناسخ اعتقاد دارد که توسط مرکز کابالا آموزش داده میشود.
فیلیپ برگ هرگز به عنوان دیوانهای که تعداد زیادی را به هلاکت میبرد، مانند مسیا دروغین شبتای زوی در قرن هفدهم، معرفی نشده است. اما برگ ممکن است پیشگام تعداد نامعلومی از شارلاتانهایی در آینده باشد که تلاش می کنند تا یهودیت را برای یک سوارکاری طلسممانند در یک چرخ و فلک یهودیمحور برای تفریح و سود سوار کنند.[5]
اینک، مراسم بیپروای گروههای کوچک دونمه و فرانکیست، بهکمک رسانههای نوین ارتباطی، به یک پدیدۀ انبوه و جهانی بدل شده است. هزاران جوان گرد میآیند، همان آداب و مناسک را برگزار میکنند و رسانههای تصویری، جوانان سراسر جهان را به پیروی از این الگو فرامیخوانند. رقص جنسی موسوم به لمبادا (رقص بره) که در سالهای اخیر از طریق وسایل ارتباط جمعی غرب ترویج میشود، نشانی آشکار از مناسک جنسی دونمههای ترکیه در «جشن لمب» است . مایکل جکسون، «سلطان رپ»، سیاهپوستی که با عمل جراحی، چهرۀ خود را سفید کرده، موجودی دوجنسی است که در نقشهای مختلف ظاهر میشد و مشخص نیست زن است یا مرد، از نمادهای فرهنگ فرانکیستهای جدید است که آیینی شیطانی است و تخدیر جنسی و روانی، بنیاد آن را میسازد. امروزه، این گرایش، به اوج بیپروایی خود رسیده است. وارثین شابتای زوی و یاکوب فرانک در قالب گروههایی همچون متالیکا، آشکارا پرستش شیطان و همجنسگرایی را ترویج میکنند و با ساخت و پخش سریالهای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی، روابط جنسی زن با زن و مرد با مرد را به یک رفتار متعارف اخلاقی و هنجار عادی فرهنگی بدل میسازند. تداوم این میراث، تصادفی نیست. مروجین این آیین در جهان امروز، از تبار همان فرقهسازان سدههای هفدهم و هیجدهم میلادیاند. همان کانونهایی که سرمایۀ عظیم خود را در ترویج این فرهنگ بهکار گرفتهاند و پیشتر، شابتای زوی و ناتان غزهای و یاکوب فرانک و دهها فرقهساز دیگر را به روی صحنه بردند.
احیای میراث فرقهگرایی جنسی شابتای زوی و یاکوب فرانک را در فرهنگ نوینی که بهوسیلۀ رسانههای غربی ترویج میشود، بهروشنی میتوان دید. مناسک آمیخته با رفتارهای جنسی و مصرف مواد مخدر و موسیقی تهییجکننده، رفتار رایج درمیان نسل جوان امروزین غرب است.
اینک، مراسم بیپروای گروههای کوچک دونمه و فرانکیست، بهکمک رسانههای نوین ارتباطی، به یک پدیدۀ انبوه و جهانی بدل شده است. هزاران جوان گرد میآیند، همان آداب و مناسک را برگزار میکنند و رسانههای تصویری، جوانان سراسر جهان را به پیروی از این الگو فرامیخوانند.. امروزه، این گرایش، به اوج بیپروایی خود رسیده است. وارثین شابتای زوی و یاکوب فرانک در قالب گروههایی همچون متالیکا، آشکارا پرستش شیطان و همجنسگرایی را ترویج میکنند و با ساخت و پخش سریالهای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی، روابط جنسی زن با زن و مرد با مرد را به یک رفتار متعارف اخلاقی و هنجار عادی فرهنگی بدل میسازند. تداوم این میراث، تصادفی نیست. مروجین این آیین در جهان امروز، از تبار همان فرقهسازان سدههای هفدهم و هیجدهم میلادیاند. همان کانونهایی که سرمایۀ عظیم خود را در ترویج این فرهنگ بهکار گرفتهاند و پیشتر، شابتای زوی و ناتان غزهای و یاکوب فرانک و دهها فرقهساز دیگر را به روی صحنه بردند.
[1] پردرآمدترین خواننده زن جهان در سال های 2001و 2011
[2] خواننده و بازیگر مشهور آمریکایی در دهه 80 و 90 میلادی
[3] https://www.independent.co.uk/news/world/americas/philip-berg-dead-farewell-to-the-rabbi-who-made-kabbalah-the-religion-of-stars-8822748.html
[5] the-american-interest- September 23, 2013