بررسی روند شکل گیری تا استحاله سازمان تروریستی مجاهدین خلق
چگونه یک گروهک انقلابی به سازمانی تروریستی تبدیل می شود؟
سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در سال 1965 توسط گروهی از دانشجویان ایرانی با ایدئولوژی اسلامی و چپگرا با هدف مبارزه علیه رژیم پهلوی تأسیس شد. این سازمان در ابتدا تلاش کرد با جلب حامیانی از داخل و خارج کشور، خود را بهعنوان یک نیروی سیاسی معتبر معرفی کند و با ایجاد ارتباط با گروههای چپگرا و کمونیست در سطح بینالمللی، بهویژه در اروپا و آمریکا، نفوذ خود را گسترش دهد. ترکیب عجیب مارکسیسم و تفسیرهای انقلابی از تشیع، هسته مرکزی ایدئولوژی اولیه سازمان را تشکیل میداد[1]
مجاهدین خلق در مرحله اول، برنامهای سیاسی و اجتماعی شامل عدالت اجتماعی، حقوق بشر و ضد امپریالیسم را ارائه دادند. این گروه با انجام عملیاتهای خشن و تروریستی، برخی از مقامهای رژیم شاهنشاهی را ترور کرد و توانست در بین قشر جوان و دانشجو محبوبیت پیدا کند. بهعنوان مثال، در دهه 1970، آنان با ترور مقامهایی همچون “سرتیپ طاری” و “تقی شادمانی” و «حسین فردوست» به فعالیتهای خود شدت بخشیدند .[2]
ساواک، سازمان مجاهدین خلق و فرماندهی که همه را فروخت:
سازمان مجاهدین، در عين آنكه هنوز به مرحلهي آمادگي كامل حتي طبق همان تعاريف خود نرسيده بود، تحت فشار اعضا جهت انجام عمل انقلابي قرار داشت و به دليل عملزدگي تصميم گرفت طي جشنهاي 2500 ساله اقدامات مسلحانهاي انجام دهد و در مسير تهيهي اسلحه افتاد. از همين نقطه بود كه يك نفوذي ساواك توانست با ظاهر تهيهي اسلحه براي سازمان به آن نفوذ كند و سازمان در تور امنيتي ساواك قرار گرفت. پس از آنكه شناساييهاي ساواك نسبتاً كامل شد، در اول شهريور 1350 ساواك و شهرباني طي عملياتي بسيار گسترده در نقاط مختلف تهران و ايران دست به بازداشت اعضاي سازمان زدند و تقريباً تمام خانههاي تيمي آن و اكثر اعضايش را دستگير كردند. پس از دستگيري اين اعضا و اعترافات گستردهي آنان، مابقي اعضا هم به مرور دستگير شدند. از اين ماجرا به عنوان ضربهي شهریور 50 نام برده ميشود.
عموم اعضاي مركزيت سازمان، كه به چنگ ساواك افتادند، به اعدام محكوم شدند. فقط مسعود رجوي با يك درجه تخفيف به حبس ابد محكوم شد. روايت رسمي سازمان آن است كه رجوي به دليل فعاليتهاي گستردهی برادرش، كاظم رجوي، كه يك فعال حقوق بشر بينالمللي بود، اعدام نشده است؛ اما پس از انقلاب و با بررسی اسناد ساواك مشخص شد كه دليل اعدام نشدن رجوي همكاري گستردهاش با ساواك بوده است.
نصيري، رئيس ساواك، طي نامهاي به رئيس دادستاني ارتش، كه محاكمهي اعضاي سازمان را به عهده داشت، چنين نوشت:
«[به: ریاست ادارهي دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی (دادستانی)
از: ساواک
شماره: 655/312
تاریخ: 29/1/51
دربارهي مسعود رجوی، فرزند حسین
پیرو [نامهي] شمارهي 7611 /312، [مورخ] 16/9/50
نامبردهي بالا که از محکومین سازمان به اصطلاح آزادیبخش ایران، وابسته به جمعیت نهضت آزادی، است [هنوز نام مجاهدین خلق برای این گروه انتخاب نشده بود و ضمناً به دلیل آنکه بعضاً مؤسسین این گروه قبلاً عضو نهضت آزادی بودند ساواک ابتدا گمان میکرد که این گروه به نوعی وابسته به نهضت آزادی است] و در دادگاه تجدید نظر نظامی به اعدام محکوم گردیده، بعد از دستگیری، در جریان تحقیقات، کمال همکاری را در معرفی اعضای سازمان مکشوفه به عمل آورده و اطلاعاتی که در اختیار گذارده از هر جهت در روشن شدن وضعیت شبکهي مزبور مؤثر و مفید بوده و پس از خاتمهي تحقیقات نیز در داخل بازداشتگاه همکاریهای صمیمانهای با مأمورین به عمل آورده. لذا به نظر این سازمان [یعنی سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک)] استحقاق ارفاق و تخفیف در مجازات را دارد. مراتب جهت استحضار و هر گونه اقدام مقتضی اعلام میگردد.
رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور، ارتشبد نصیری- امضا، ارتشبد نصیری»

انحراف ایدئولوژیک و فرقهسازی تشکیلاتی
تفکر التقاطی که در اکثر فرقههای جهان به وقوع میپیوندد؛ عموماً با شناساندن یک شخصیت کاریزماتیک که به عنوان سخنگو یا مبیین اندیشه و تفکر غالب فرقه مطرح و شاخص میشود او اندیشۀ غالب جامعه را با روش تطابقی و نتیجه گیری تاویلی به نگرش انحرافی فرقه متصل و ترکیب میکند و در اینجا فرقه شکل میگیرد.
در اینجا اسلام شیعی، اندیشه غالب جامعه ایران بوده و آن را با موضوع اصلی فرقه، که ایجاد تشکیلاتی برمبنای کمونیسم و مارکسیسم است ترکیب میکنند و عموماً قصد بر این است که منظوری از پیش تعیین شده(که عموماً به صورت دستوری و از طریق سرویسهای اطلاعاتی موساد و سیا و یا گرایشهای فراماسونری تعریف شده باشند) برای جذب مخاطب و سپس تغییر آرام اندیشهها به انحراف از مبدا ایدئولوژی سوق داده میشود. و در نتیجه؛ «یک فرقه فقط و فقط با انحرافی مولد در ایدئولوژی غالب مخاطبانش هویت مییابد».
فرقۀ منافقین یا گروهک سازمان مجاهدین خلق در ایران آن اندیشۀ غالب اسلامیِ شیعی را با ترکیب تطابقی-تاویلی با کومونیسم-مارکسیسم، تبدیل به چیزی میکنند که عملاً رئیس فرقه یا سازمان به عنوان خود اندیشه و اصل ایدئولوژی و تفکر تصور میشوند و فرد رییس همان اندیشۀ فرقه هم معنی میشود. و بسیار جالب است که پس از این مرحله؛ بلافاصله تمام فرقهها به سراغ تکفیر مخالفان خواهند رفت، بدین معنی که مخالفت هرشخص با ایدئولوژی، برابر است با مخالفت با رئیس فرقه و مخالفت با ریاست فرقه مخالفت با ایدئولوژی غالب اولیه(مثل اسلام شیعی در ایران) مطرح خواهد شد و فردی که مخالفت کرده، یا رانده و بایکوت میشود و یا حذف فیزیکی صورت میگیرد و در بسیاری موارد در تاریخ معاصر حذف فیزیکی عموماً به صورت جمعی و گروهی هم رخ داده است.
«و به صورت دقیقتر میتوان گفت که ذات فرقهسازی بر انحراف است و نتیجه انحراف ایدئولوژیک یک جامعه و یک اندیشه، به ظهور یک فرقه با یک شخصیت شاخص شکل خواهد گرفت و در نتیجه، آن فرقه اقدام به نابودی ارزشهای ملی و مذهبی اقدام نموده و به قطعیت، منافع صهیونیسم بین الملل تامین خواهد شد و شناخت این انتفاع برای صهیونیسم شاخصترین روش شناسایی این فرقه ها است(گاهی صرفا بی تفاوتی و عدم اقدام سیاسی در یک فرقه، خود دستوری تشکیلاتی است تا منافع صهیونیستها تامین گردد).
تغییر روش و تفکر دائمی
در میانه دهه 70 میلادی زمانی که ساواک برخی از اعضای اصلی سازمان را اعدام کرده بود و دو نفر از شخصیت های اسلام گرای حلقه اولیه سازمان یعنی شریف واقفی و صمدیه لباف درجریان تسویه های داخل سازمان ترور شده بودند، تقی شهرام بعنوان مرکزیت سازمان بیانیه ای 500 صفحه ای تحت عنوان «بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیک» صادر کرد و در آن به دلایل اثبات حقانیت مارکسیسم و رد حقانیت اسلام پرداخت و اینگونه بودد که سازمان رسما به یک تشکیلات مارکسیستی تبدیل شد.[3]
یرواند آبراهامیان معتقد است این انحرافات عمدتاً ناشی از شکستهای سیاسی و نظامی این سازمان و تضادهای داخلی بودند که موجب ایجاد شکافهای جدی در بدنه سازمانی شده بود[4]
علاوه بر این، سازمان قوانینی عجیب را برای اعضای خود وضع کرده بود که نشاندهنده سطح بالای کنترل و سرکوب خلاقیت و آزادی فردی در داخل سازمان بود. بهعنوان مثال، اعضا موظف بودند تحت شرایط خاصی اقداماتی نظیر ازدواج یا برقراری ارتباطات عاطفی را بهطور کامل به تأیید رهبران سازمان برسانند. این شرط، اعضا را وادار میکرد تا از زندگی عاطفی و انسانی خود دور شوند و بهنوعی تمام زندگی خود را به سازمان واگذار کنند[5] .
در ماه های منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1979 سازمان دچار اختلافات شدید داخلی شد و به چهارگروه مجرا تقسیم گردید که سه دسته از آنها با تاکید بر مشی مارکسیستی خود عناوین دیگری را برگزیدند و گروه چهارم به سرکردگی مسعود رجوی که در آن زمان زندان سیاسی بود توانستند خود را بعنوان بدنه جدید سازمان معرفی کنند.[6] آنها متاثر از فضای اسلام گرای جامعه انقلابی ایران، تلاش کردند خود را به عنوان گروهی از جهادگران مسلمان به جامعه بازنمایی کنند. به دلیل ناآشنایی عموم مردم با عمق ایدئولوژیک التقاطی و سبک زندگی کاملا مخالف با شریعت آنها و تنها به دلیل سابقه مبارزاتی شان، جوانان بسیاری جذب تبلیغات آنها شده و به سازمان ملحق شدند.
اما طولی نکشید که سازمان به دنبال سهم خواهی در رهبری سیاسی برآمد و رویه ای ضد انقلابی در پیش گرفت. با توجه به حجم زیاد سلاحی که در روزهای پیروزی انقلاب و بازشدن درب پادگانها و دیگر اماکن نظامی به دست مردم افتاده بود، سازمان نیز تعداد زیادی سلاح و مهمات دراختیار گرفته بود و با توجه به ماهیت حذف مخالف یا همان تکفیر هرآنکس که قبول ندارد که در اینجا سازمان مجاهدین به مخالفت هم بسنده نکرد و برای مواجهه با نظام اسلامی ایران به ترور و کشتار مردم عادی نمود تا با ایجاد ترس و عدم امنیت در ایران و ترورهای وحشیانۀ مدیران و سردمداران حکومت ایران ماهیت کاملا تروریستی به خود گرفت.
دشمن از نظر سازمان مجاهدین خلق یعنی محکوم به اعدام و با تعریف گسترده از دشمنان سازمان، کار را بدانجا رساند که حتی انسانها به خاطر ظاهرشان حذف شوند . مثلا افرادی که به ظاهر مذهبی بودند و ریش داشتند ترور کور میشدند یا در تجمعی نارنجک ساچمه دار پرتاب می شد و زنان و کودکان بیگناه را به قتل می رساند.
کار بدانجا رسید که سازمان به صورت رسمی فقط در طی حدود 10 سال پس از انقلاب اسلامی در ایران: «بیش از 17 هزار نفر از مردم عادی و چهرههای مطرح سیاسی و مذهبی ایرانی را ترور کردند و به این کشتار وحشتناک، باید شکنجههای نامتعارف و سادیستی سازمان علیه نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تا کمک اطلاعاتی و عملیاتی به ماشین کشتار صدام در جنگ تحمیلی ایران با کشور عراق نیز اضافه گردد.
جاسوسی برای صدام در کشتار مردم ایران و دریوزگی برای پول و سلاح
حتي كار رذالت منافقين به آنجا رسيده بود كه رسماً دربارهی ميزان تلفات بمبهاي شيميايي صدام بر روي رزمندگان تحقيق ميكرد و به بعثيها گزارش ميداد تا آنها در بمبارانهای شیمیایی بعدي از حاصل آن گزارشها استفاده كنند و ضمناً همنوا با صدام، كه به كار بردن بمبهاي شيميايي را تكذيب ميكرد، سازمان منافقين هم وجود و كاربرد اين بمبها از سوي صدام را تكذيب ميكرد و آن را دروغ رژيم ايران ميخواند.
در يكي از همان جلسات، كه فيلم مخفي آن در مستند گرگها منتشر شده است، نمايندهي سازمان در حين ارائهي آماري از ميزان شهدا و جانبازان و ديگر اثرات يكي از بمبارانهاي شيميايي صدام همين مطلب را علناً متذكر ميشود كه سازمان هم طي موضعگيريهايش وجود اين بمبارانهاي شيميايي را تكذيب كرده است.
طنز كار در اينجاست كه منافقين گرچه در قبال اين خيانتها از صدام پول و سلاح و امكانات ميگرفتند، ولي نه تنها تمام آن جلسات، بلكه حتي مراحل تحويل سلاح و پول به منافقين هم با دوربين مخفي ضبط ميشد. جالب آنكه بعثيها هرگز حاضر نشدند آن پولها را از طريق حواله يا چك به حساب سازمان واريز كنند، زيرا امكان داشتن حسابهاي فرعي جهت رد گم كردن و پولشویی از طرف سازمان وجود داشت. به همين دليل در تمام آن سالها آن ميزان هنگفت پول را هميشه نقداً و جلوي دوربين مخفي به نمايندگان سازمان تحويل ميدادند تا سند محكمي از اين موضوع براي روز مبادايشان در دست داشته باشند و امروز فيلم اين دريوزگي منافقين به عنوان سند موجود است.

همکاری موساد با سازمان مجاهدین خلق
در طی سالهای فعالیت سازمان برقراری روابط نزدیکتر با دولتهای خارجی، بهویژه ایالات متحده و اسرائیل، برای این سازمان یک اولویت بود. بهویژه پس از ائتلاف مجاهدین با کشورهای چپگرا در دهه 70، آنان به حمایتهای مالی و سیاسی از جانب غربیها اعتماد کردند. این حمایتها شامل لابیگری در کنگره آمریکا و تأمین مالی از سوی نهادهای مختلف بود. [7]
سازمان اطلاعاتی اسرائیل)موساد(، که سازمان مجاهدین خلق را یکی از ابزارهای سودمند در ایجاد اقدامات خرابکارانه به منظور براندازی نظام نوپای جمهوری اسلامی می دید چندین طرح نظامی و اطلاعاتی را بهصورت مخفیانه علیه افراد و اهداف مربوط به جمهوری اسلامی با همکاری سازمان پیادهسازی کرد.[8]
یک نمونه بارز از همکاریهای موساد با مجاهدین خلق را میتوان در سال 1980 در پیش و پس از آغاز جنگ ایران و عراق مشاهده کرد. موساد در این زمان به حمایت از سازمان مجاهدین برای ایجاد ناامنی در مرزهای ایران و در داخل کشور پرداخته و با ارسال سلاحهای مدرن، به مجاهدین در اجرای عملیاتهایی مانند ترور شخصیتهای کلیدی و بمبگذاریهای منظم کمک کرد. [9] آموزش اعضای سازمان یکی دیگر از همکاری های طرفین بود و به همین منظور دورههای آموزشی موساد در سه پایگاه در کردستان عراق و دو پایگاه در ترکیه برای اعضای سازمان برگزار میشد.[10]
مستندات و گزارشهای بسیاری نشاندهنده این واقعیت هستند که مجاهدین خلق به عنوان ابزارهایی برای نفوذ و کنترل عملیاتهای ویژه موساد به کار رفتهاند. یکی از این عملیاتها شامل ترور شخصیتهای سرشناس ایرانی در خارج از کشور بود که نشاندهنده نزدیکی و همکاری عملیاتی میان این دو مجموعه است[11].
شباهت در روش های ترور با موساد
سازمان مجاهدین خلق از اوایل سالهای 1970 به طور سیستماتیک به ترور شخصیتهای سیاسی و نظامی مبادرت ورزید. این اقدامات تروریستی شامل استفاده از بمبگذاری، حملات مسلحانه و ترورهای هدفمند بود. بهعنوان نمونه، در سال 1981، مجاهدین خلق اقدام به ترور “محمدجواد باهنر” و “محمدعلی رجایی”، نخستوزیر و رئیسجمهور وقت ایران کردند که نه تنها موجب کشته شدن این دو مقام شد، بلکه بهطور جدی بر ثبات حکومت تأثیر گذاشت[12].
الگوی سه مرحلهای ‘شناسایی-نفوذ-اجرا’ در ترورهای سالهای 1360 تا 1364 در 17 مورد از 23 ترور توسط سازمان استفاده شد. این روشهای عملیات مجاهدین نه تنها به روشهای موساد و دیگر سازمانهای جاسوسی شباهت دارند بلکه در برخی موارد نیز الگوهای مشابه را دنبال میکنند. بهعنوان مثال، موساد در انجام ترور “عزت سلیمان”، یکی از مقامهای فلسطینی، در سال 1973 از تکنیکهای مشابهی استفاده کرد که شامل رصد و برنامهریزی دقیق بود[13]. این شباهتها بیانگر همراستایی رویکردهای عملیاتی موساد و مجاهدین خلق در دستیابی به اهداف سیاسی و تروریستی است.
مناسک فرقهای و آیینی
بعد از این که سازمان مجاهدین خلق در سال ۱۹۸۶ به عراق نقل مکان نمود، رجوی ارتش آزادیبخش ملی را بوجود آورد، که تقریبا شامل تمامی تشکیلات سازمان مجاهدین خلق در عراق میشد، و او از ساختار نظامی آن برای متمرکز نمودن کنترل خویش استفاده کرد. بعد از شکست در عملیات فروغ جاویدان، رجوی یک سری تغییرات در سیاست خود، که در ادامه بطور فزاینده ای یک سازمان درون گرا را به یک فرقه تبدیل نمود، اعمال کرد. در حالی که رجوی به ندرت به شکست اعتراف میکند، او در سخنانش اشاره نمود که عملیات به اهداف خود بخاطر فقدان وفاداری کافی در میان بدنه سازمان جهت سرنگون کردن جمهوری اسلامی نرسید، و اعضا در عوض مجذوب علائق جنسی خود در نتیجه وابستگی به همسرانشان بوده اند. جهت اعمال یک دیسیپلین جدید “نظامی”، به اعضای بدنه دستور داده شد که نه تنها در جداسازی جنسی مستقر شوند بلکه همچنین همسران خود را طلاق داده، تجرد کامل اختیار کرده، و حتی ارتباط خود با دوستان و خانواده چه در داخل مقر های سازمان مجاهدین خلق و چه در خارج از آنرا قطع نمایند.[14]
فشار جمع به صورت شدید و تحقیر کننده
در سازمان مجاهدین خلق “نشست”های روزانه، هفتگی، و ماهانه برگزار میشود که شامل اعترافات جمعی اجباری به منظور زدودن افکار و رفتار غیر معمول است که تصور میرود وحدت گروهی را به خطر بیندازد. اعضای سازمان مجاهدین خلق می بایست افکار و حتی خواب شبانه، خصوصا افکار و تمایلات جنسی خود، همینطور مشاهدات در خصوص سایر اعضا، را بطور روزانه ثبت نمایند. آنها باید این گزارشات کتبی را به مسئولین خود بدهند. در خلال جلسات بزرگ، اعضا اغلب مجبور هستند گزارشات خود را با صدای بلند در جمع بخوانند و از خود انتقاد نمایند. اعضای سازمان مجاهدین خلق غالبا می بایست به افکار جنسی اعتراف نمایند. در حالتی که فرد گرفتار است، اگر این کار را انجام ندهد به عنوان دروغگو معرفی خواهد شد چرا که اعتقاد بر این است که چنین افکاری اجتناب ناپذیر می باشند.[15]
شباهت با مناسک یهودی و تلمودی
در مقایسه با یهودیت، برخی از مناسک مجاهدین خلق میتواند شباهتهایی با مناسک یهودی و تعالیم تلمودی داشته باشد، هرچند از نظر محتوایی برای دو نظام کاملاً متفاوت هستند. مناسک مذهبی و آیینی یهودیان بهطور معمول بر پایه یادگیری و تفکر عمیق در متون دینی استوار هستند. مجاهدین خلق نیز با ایجاد یک ساختار فرقهای خاص، نوعی مناسک عبادی غیررسمی برای اعضای خود وضع کردند که شامل مراسمهای جمعی و سوگندهای مذهبی بود.
بهعنوان مثال، در یهودیت، آموزش و یادگیری تحت سرپرستی ربیها اهمیت بالایی دارد و پیروان معمولاً موظف به پیروی از تعالیم آنان هستند. این مقایسه نشاندهنده نوعی نظارت مشابه در مجاهدین خلق است که در آن موقعیتهای رهبری مستبدانه شکل گرفته و به پیروان فشار میآمد که به آنها وابسته و مطیع باقی بمانند.[16]
این تأکید بر آموختن و پیروی از تعالیم و نمادهای خاص در مجاهدین خلق؛ نیز یادآور روشهای آموزشی در جوامع یهودی است. بهعنوان مثال، در برخی از دورهها، اعضا باید قبل از هر اقدام عمدهای یک نوع “تأمل روحانی” انجام دهند که به نوعی یادآور مناسک و آیینهایی است که در یهودیت نیز مورد استفاده قرار میگیرند[17].
ماهیت فرقهای پیدا کردن سازمان مجاهدین خلق و همکاری آشکار با طرح های عملیاتی در براندازی نظام اسلامی ایران ، نشاندهنده استحاله شدن کامل این سازمان تروریستی در سرویس های اطلاعاتی رژیم صهیونیستی و آمریکا است و به عنوان یکی از ده ها نمونه گروهک های تروریستی سازمان یافته توسط الیگارشی یهود به منظور کشتار مسلمانان و ایجاد تصویری خشن و وحشی از بنیادگرایی اسلامی جای بررسی فراوان دارد.
ماهیت فرقهای پیدا کردن سازمان مجاهدین خلق و همکاری آشکار با طرحهای عملیاتی در براندازی نظام اسلامی ایران، نشاندهندۀ روشها و ساختار اندیشۀ صهیونیستی در نابودسازی و اضمحلال دشمنان خویش است که از طریق سرویسهای اطلاعاتی موساد، سیا و امثال آنها برای ایجاد و ساخت فرقهها-با هدف نابودی تمدن و هویت ملی-مذهبی در ایران بوجود آمده و این روش بکار رفته در مورد سازمان مجاهدین خلق ایران، درواقع تبیین ساختار روشمند و استراتژی پیرامونی صهیونیسم است که برای نابودی تمام کشورهای منطقۀ غرب آسیا در حال اجرا بوده و هست.
هدف اصلی صهیونیسم بین الملل در منطقۀ غرب آسیا: «تجزیۀ کشورها و عدم اقتدار میدانی و حکومت مرکزی-ملی در جبهۀ مقاومت است» تا موضوع نیل تا فرات را محقق کنند و حکومت جهان وطنی الیگارشی زرسالاران به صورت کامل شکل بگیرد(بدون مخالف و دشمن) زیراکه فقط با تجزیه و متلاشی کردن ساختار ایدئولوژیک و بروز فرقههای انحرافی در ایدئولوژی مذهبی، میتوان بر عقاید ملی و مذهبی جوامع انسانی تاثیر گذاشت و با ترویج فرقهها در این جوامع عملاً اندیشهها منحرف شده و فقط صهیونیسم به عنوان ذی نفع اصلی به نتیجه خواهد رسید.
سازمان مجاهدین خلق و به عنوان یکی از چندین نمونه از گروهکهای تروریستی سازمان یافته توسط الیگارشی صهیونیستی است که میتوان به عنوان یک روش صهیونیستی برای اضمحلال کشورهای منظقه غرب آسیا در نظر گرفت.
[1] Abrahamian, E. (2008). *A History of Modern Iran*. Cambridge University Press-p123-127
[2] Tazhibi, H. (2009). The Role of the Mujahedin-e Khalq in the Iranian Revolution. *University of California Press-p48
[3] تاریخچه و تفکرات سازمان مجاهدین خلق-وحید خضاب-نشر سوره مهر-1396-ص 140
[4] [4] Abrahamian, E. (2008). *A History of Modern Iran*. Cambridge University Press-p 148
[5] Garth, J. (2010). *Terrorism in the Twenty-First Century: A Comparative Approach to Threats and Responses*. Routledge
[6] تاریخچه و تفکرات سازمان مجاهدین خلق-وحید خضاب-نشر سوره مهر-1396-ص164
[7] Milani, A. (2011). *The Persian Sphinx: Amir Abbas Hoveyda and the Riddle of the Iranian Revolution*. The University of California Press-p219
[8] Garth, J. (2010). *Terrorism in the Twenty-First Century: A Comparative Approach to Threats and Responses*. Routledge
[9] Milani, A. (2011). p 215
[10] Milani, A. (2011).p 217
[11] Rassoulian, F. (2006). The Politics of Terror in Iran. *Middle East Studies Journal
[12] Milani, A. (2011). *The Persian Sphinx: Amir Abbas Hoveyda and the Riddle of the Iranian Revolution*. The University of California Press
[13] Garth, J. (2010). *Terrorism in the Twenty-First Century: A Comparative Approach to Threats and Responses*. Routledge-p 93
[14] https://www.habilian.ir
[15] همان
[16] Keddie, N. R. (2006). *Modern Iran: Roots and Results of Revolution*. Yale University Press-p 205
[17] Ben-Dor, G. (2007). The Importance of Rituals in Religious and Secular Societies. *Journal for the Study of Religion