فلسفه شهادت

فلسفۀ‌ شهادت

سبک زندگی شهادت‌گونه بر مبنای سبک زندگی شهید سپهبد حاج‌قاسم سلیمانی


اصل در شهادت رسیدن به مرتبه‌ای از معرفت به عوالم ملکوت است؛ چنانکه شهید با شهادتش مراتبی از این معارف را درک می‌کند. راه ادراک این معارف منحصر به شهادت در جهاد اصغر نیست؛ بلکه با سلوک توحیدی می‌توان به این مقامات نائل شد.

واژه‌ها در جهاد اکبر و اصغر یکی است، اما در جهاد اکبر معانی عمیق‌تر و بلندتری را دارد.

1. طرح مسئله

اگر شهادت فریضه‌ای مهم در قبال سایر فرایض دینی است و اگر همۀ فرایض ظاهر و باطنی دارد که ارزشش به باطن آن است، مراتب شهادت و بواطن این فریضۀ مهم دینی چیست؟ آیا اصلاً شهادت پیشنهاد و راهی برای زندگی‌کردن است یا گزینه‌ای است برای مُردن؟! آیا شهادت مقامی بیرون از زندگی است یا منزلی از منازل آن و جهت و معنای آن است؟ اهمیت پاسخ به این سؤالات و تأثیر عمیق آن در زندگی ما، پرداختن به موضوع شهادت را ضروری می‌سازد.

در حادثۀ شهادت سردار سلیمانی حقیقتی ملکوتی و باطنی ظهور کرد و موجب حیرت جهانیان شد. به تعبیر آیت الله خامنه‌ای، شهادت او «قیامتی به پا کرد. معنویت او، شهادت او را این‌جور برجسته کرد». این همان اخلاص و معنویتی بود که سردار سلیمانی، آن فرمانده متواضع و اهل میدان، در تمام سال‌های مجاهدتش آن را در خود پرورانده بود مقام و موقعیت ظاهری شهید و نحوۀ شهادت او با آن خیزش معنوی بی‌ارتباط نیست؛ اما این موقعیت ظاهری گویای تمام ماجرای آن خیزش باطنی هم نیست. درواقع موج عظیمی که شهادت سردار رشید ما در عالم اسلام و حتی در میان دیگر آزادگان جهان درانداخت، این پرسش اساسی را در ذهن‌ها تقویت می‌کند که عامل اصلی قداست شهید و شور و خروشی که ریخته شدن خون او در دل‌ها ایجاد می‌کند، آیا تنها به واسطۀ مظلومیت و یا غم حادثۀ کشته‌شدن او در میدان نبرد است؟ اگر چنین است، پس چرا تلاطم امواجی که شهادت‌ها در قلب‌ها ایجاد می‌کنند، متفاوت است؟ یا مسئله چیز دیگری است و مقامات و مراتب شهید و تأثیر او در عوالم مُلک و ملکوت بسیار عمیق‌تر و پیچیده‌تر از این سخنان است، و خروش عالم خاکی شراره‌ای کوچک از ملکوت اعلاست؟!

این پرسش های اساسی ما را وامی‌دارد که به واکاوی مسئلۀ شهادت و ابعاد باطنی آن بپردازیم؛ چراکه معتقدیم آنچه در حادثۀ شهادت شهید در عالم مُلک و در دل‌های ما زمینیان رخ داده و می‌دهد، صرفاً انعکاسی است از عوالم بالا، و جلوه‌ای است از خروش ملکوت و غوغای ملکوتیان؛ به قول حکیم متألّه میرفندرسکی:

چرخ با این اختران، نغز و خوش و زیباستی

صورتی در زیر دارد آنچه‌ در بالاستی

صورت زیرین اگر با نردبان معرفت

بر رود بالا همی با اصل خود یکتاستی

تلاش ما بر این است تا صرفاً اشاراتی از بُعدی دیگر به مسئلۀ شهادت داشته باشیم؛ آن هم نه نگاهی سطحی و از بیرون، بلکه در حدّ توان‌ از درون به بیرون و از باطن به ظاهر به مسئلۀ شهید و شهادت و جهاد و مجاهدت نظر اندازیم

اگر شهادت از اعظم فرائض دینی است و دین نیز ظاهر و باطنی دارد، بنابراین شهادت هم ظاهر و باطنی و باطن آن هم بواطنی به عظمت دین دارد. سیر از باطن به ظاهر، روح و معنای دین را به ارمغان می‌آورد و حقیقت شهادت را که از اعظم فرائض دینی است به منصۀ ظهور می‌رساند.

2- شهادت؛ منتهای آرزوها

آه! مرگ خونین من! عزیز من! زیبای من! کجایی؟! مشتاق دیدارت هستم… وقتی بوسۀ انفجار تو، تمام وجود مرا در خود محو می‌کند، دود می‌کند و می‌سوزاند. چقدر این لحظه را دوست دارم! آه… چقدر این منظره زیبا است! چقدر این لحظه را دوست دارم! در راه عشق جان دادن خیلی زیبا است… (حاج قاسم سلیمانی)

انسان‌های بزرگ معنای زندگی را در کوچه‌پس‌کوچه‌های مرگ جست‌وجو می‌کنند. هنر مردان بزرگ، خوب‌مردن است؛ سردار سلیمانی، آن عارف بی‌قرار، سال‌ها در پی چنین مرگی عاشقانه می‌دوید و زندگی خود را وقف رسیدن به این وصال کرده بود. چنان‌که در بیانات اولیای الهی است که هرکس به آن صورت و حالی در حیات جاودان محشور می‌گردد که در آخرین لحظات زندگی دنیوی خود بوده است؛ پیامبر اکرم دراین‌باره فرمود: «آدمی آن‌گونه که زندگی کرده است، می‏ميرد و بر همان حالی که مُرده است، برانگيخته می‌شود»؛ ایشان همچنین فرمود: «هرکس با هر چيزی بميرد، خداوند او را با همان برمی‏انگيزد». بر‌این‌اساس، زیبایی هر زندگی باید در آخرین لحظات آن رخ نماید.

علاوه‌بر‌این، زیباترین زندگی‌ها زیباترین مرگ‌ها را در پی می‌آورد؛ زیرا نقطۀ اوج هر امری -خواه حقیر یا خطیر- در لحظات پایانی آن معلوم می‌شود. بنابراین، اگر سرنوشت محتوم همه‌کس با مرگ گره خورده است، شهادت زیباترین شکل پایان حیات دنیوی و درخشنده‌ترین جلوۀ آغاز حیات اخروی است.

این اشتیاق برای «خوب مردن» در وجود سردار سلیمانی آرزویی دائمی و چهل‌ساله بود. او که فرمانده‌ای زیرک و استراتژیست در میدان نبرد بود، در خلوت خود عارفی بی‌قرار بود که بزرگ‌ترین هدف زندگی‌اش را رسیدن به وصال معشوق از طریق شهادت می‌دانست و این‌گونه عاشقانه برایش دعا می‌کرد.

همیشه در طول تاریخ، شهادت منتهای آرزوی مردان خدا و هدف مجاهدت‌های ایشان بوده است. این حقیقت در بیانات امیرالمؤمنین علی(ع) با شور و حرارت تمام نمایان است. آنجا که حضرتش(ع) بعد از جنگ اُحد از علت شهید‌نشدنش می‌پرسد و رسول خدا(ص) این‌گونه جواب می‌دهند: «دیری نمی‌پاید که تو نیز شهید می‌شوی؛ در آن صورت صبر تو چگونه خواهد بود؟» در اینجا حضرت چنین پاسخ می‌دهند: «يَا رَسُولَ اللَّهِ، لَيْسَ هَذَا مِنْ مَوَاطِنِ الصَّبْرِ! وَ لَکنْ مِنْ مَوَاطِنِ الْبُشْرَی وَ الشُّکر!»

و این حقیقت چه باشکوه در سردار عزیز، حاج قاسم سلیمانی، آن عارف بی‌قرار و فرمانده خستگی‌ناپذیر رخ نموده بود که در وصیت‌نامه‌اش این‌گونه عاشقانه با مرگ سخن می‌گوید و آن را «زیبای من» خطاب می‌کند: «فاطمۀ عزیزم! این چند صفحه را برای تو می‌نویسم، چون می‌دانم مقدسانه مرا دوست داری؛ نمی‌دانم چرا این حرف‌ها را برایت می‌نویسم، اما احساس می‌کنم در این تنهایی و غربتِ عمرم نیاز دارم با کسی عقدۀ دل باز کنم. آه! مرگ خونین من! عزیز من! زیبای من! کجایی؟! مشتاق دیدارت هستم… وقتی بوسۀ انفجار تو، تمام وجود مرا در خود محو می‌کند، دود می‌کند و می‌سوزاند. چقدر این لحظه را دوست دارم! آه… چقدر این منظره زیبا است! چقدر این لحظه را دوست دارم! در راه عشق جان دادن خیلی زیباست… خدایا! سی سال برای این لحظه تلاش کردم؛ برای این لحظه با تمام رقبای عشق درافتاده‌ام؛ زخم‌ها برداشته‌ام؛ واسطه‌ها فرستادم. چقدر این منظره زیباست! چقدر این لحظه را دوست دارم…»

این سخن از زبان کسی بیان می‌شود که در اوج اقتدار نظامی و فرماندهی قرار داشت، اما تمام این جایگاه‌ها در نگاه او کوچک‌تر از مقام هم‌رزمان شهیدش بود. این همان ویژگی تواضع و فروتنی عمیق حاج قاسم بود که همواره خود را سرباز می‌دانست، نه فرمانده.

فلسفه شهادت2

3- شهادت؛ عیار درجۀ ایمان

مراتب ایمان با مرتبۀ نگاه مؤمن به شهادت شناخته می‌شود. شوق به شهادت هم مرقات است و هم میزان؛ یعنی از یک‌سو نردبان صعود مردان الهی در درجات ایمان است و از سوی دیگر معیاری برای سنجش مرتبۀ خلوص ایمان. جبهه‌های نبرد، میدان مسابقۀ مخلصین در مدارج طوبی است و هر مقدار مراتب ایمان و یقین انسان‌ها به لقای الهی بیشتر می‌گردد، شوق شهادت افزون می‌شود.

اصولاً راهیان کوی دوست، به تناسب شهود مراتب عوالم ملکوت، آن‌چنان شوقی به شهادت می‌یابند که اگر تکلیف بر ماندن در دنیا و طی کردن درجات بالاتر نبود، هرگز راضی به توقف در عالم خاکی -با این همه ابتلا و سختی- نمی‌شدند؛ چنان‌که امیرالمؤمنین(ع) در وصف آنان می‌فرمایند: «اگر نبود اجَلی که خداوند برای آنان نوشته است، از شوق پاداش و ترس از کيفر، جان‏هايشان چشم برهم زدنی در کالبدهايشان نمی‏ماند».

و این صفت در شهید سلیمانی بسیار بارز بود؛ چنان‌که رهبر انقلاب دربارۀ ایشان فرمود: «خوشا به حالش! او به آرزوی خودش رسید؛ او برای شهیدشدن گریه می‌کرد؛ در او شوق به شهادت جوری بود که اشک او را جاری می‌کرد؛ به آرزوی خودش رسید.» این شوق، نه از روی خستگی از دنیا، بلکه حاصل درک عمیق و عرفانی او از جایگاه شهادت و ثمره‌ی دهه‌ها مجاهدت خالصانه بود.

او خود این‌چنین از شوق به شهادت می‌گوید: «بگذارید بروم، بروم و بروم! چگونه می‌توانم بمانم در حالی که همۀ قافلۀ من رفته است و من جا مانده‌ام!» این کلمات نشان از روح بلند فرماندهی دارد که با وجود کسب بزرگ‌ترین پیروزی‌ها در میدان نبرد، خود را جامانده از قافلۀ یاران شهیدش می‌دید و این فراق، بی‌قرارش کرده بود.

4- ضرورت اصلاح نگاه به شهادت

تلقی عموم مردم آن است که شهادت فقط در میدان جنگ قابل تحقق است و تا خون مردان خدا بر زمین نریزد، به فیض شهادت نائل نمی‌شوند. پس آیا در زمانی که به هر دلیل جنگی وجود ندارد، راه برای رسیدن به این مقام منیع بسته است؟ در حالی که خداوند، بنابر رحمت واسعه‌اش، هرگز راه نیل به مقامات عالیه را برای بندگانش نمی‌بندد؛ مگر آنکه خود قابلیت آن مقام را نداشته باشند.

نباید شهید و مقام شهادت را منحصر به میادین نبرد و قتل فی سبیل‌الله دانست؛ چراکه باعث می‌شود از یک‌سو عاشقان شهادت صرفاً در انتظار جنگ باشند تا توفیق این مقام والا نصیب‌شان گردد؛ از سوی دیگر، این معنا را تداعی می‌کند که اسلام دین جنگ و شمشیر است؛ در حالی که این امر دروغ محض است و گسترش اسلام به واسطۀ فرهنگ غنی آن بود که موجب می‌شد مورد پذیرش مشتاقانۀ سایر ملت‌ها قرار گیرد.

پس اگر شهادت فوز عظمایی در فرهنگ دینی است، پس نباید به زمان خاص و تعدا نفرات محدود باشد. زندگی سردار سلیمانی خود گواهی بر این مدعاست. جهاد او تنها به میدان نظامی محدود نبود؛ تلاش‌های شبانه‌روزی او در عرصه‌های دیپلماسی، فرهنگی و کمک به مستضعفان، خود میدان جهادی دیگر بود. او مصداق مجاهدی بود که در تمام لحظات زندگی‌اش در حال جهاد بود و به تعبیر دقیق‌تر، “شهید زنده” بود پیش از آنکه به شهادت برسد. چه‌بسا تلاش در سایر جبهه‌ها و خون‌دل‌خوردن‌های بی‌صدا و خالصانه در موقعیت‌های دیگر، کمتر از تحمل درد شهادت در جبهه‌های علنی نبرد با دشمن نباشد.

در اینجا نیز شخصیت چندبعدی سردار سلیمانی مصداق کاملی است. جهاد او در سال‌های پس از جنگ نظامی، هرگز متوقف نشد. تلاش‌های او در عرصه‌های دیپلماتیک برای ایجاد وحدت، فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی برای کمک به محرومان و مبارزه فکری با اندیشه‌های تکفیری، همه و همه میدان‌های جهاد او بودند. او به ما آموخت که مجاهدت و تلاش برای رسیدن به مقام شهادت، در هر زمان و مکانی ممکن است و به میدان نبرد نظامی محدود نمی‌شود

جست و جو
فهرست مطالب
سرفصل ها
آخرین پست ها
ناگفته های هولوکاست1
ناگفته های هولوکاست

افسانه اتاق های گاز – یهودستیزی در آلمان آشنایی با نظریه‌های نژادگرایانه و نیز استفاده

اربابان تحریف
اربابان تحریف

یهودیان و تحریف اسلام پس از پیامبر یهودیان در دستگاه خلافت اهل کتاب با بهره‌گیری

آیپاک 1
آيپاک

لابی تامین منافع اسرائیل در امریکا از بدو پیدایش رژیم صهیونیستی، سیاست‌های آمریكا كاملا در

مبنا

مبنا یعنی اساسی که با انطباق و سنجش از آن، تمام اجزاء یک کل تعریف

حماسه خمینی

 ‌خطر چیست؟ دشمن کیست؟ آشنایی با روش و اندیشه‌های حضرت امام خمینی (ره) در مبارزه

حاج رمضان

اسطوره ای در تعقیب و تحت تعقیب لشکر شیطان نام سردار سرلشکر پاسدار شهید «محمد

فتحی شقاقی
«فتحی شقاقی»

«فتحی شقاقی»؛ فرزند فلسطینی لیبیایی امام تاریخ فلسطین مبارزان و رهبران بسیاری را به خود

دریافت نسخه آنلاین مقاله
QR Code