چه کسانی از کشتار میلیون ها انسان در جنگ های جهانی سود بردند؟
طراحی برای جنگی فراگیر
خشونت، کشتار و برافروختن آتش جنگ از اجزای جدانشدنی صهیونیسم در مسیر آرمانهای مورد نظر اوست. تئودور هرتسل در خاطرات خصوصی و محرمانۀ خود به این اصل تأکید کرده که فشار نظامی عنصری لازم در استراتژی صهیونیسم است. اگر چه او در جلسات عمومی و سخنرانیهایش با پنهانکاری تمام، میکوشید این اندیشه را مخفی نگه دارد؛ اما خاطرات او که سالها پس از مرگش در سال 1904 م. منتشر شد، اسرار بزرگی را آشکار ساخت. این اسرار چیزی نبود جز طرح جنگ جدید و فراگیری در اروپا که نه تنها ضرری برای صهیونیسم در برنداشت، بلکه در پیشبرد برنامهها و تحقق آرمان آن بسیار ضروری بود. چنین بود که رویداد بزرگی به نام جنگ جهانی اول برپا شد و همانگونه که هرتصل خبر داده بود، یهودیان نه فقط آتش افروز جنگ بودند بلکه بیشتر از رؤسای کشورهای درگیر جنگ دربارۀ مدت تقریبی استمرار و یا پایان آن اطلاع داشتند.
به نوشتهیآلن جان پرسیویل تیلر تاریخنگار انگلیسی: «مورخان هنوز هم درباره علتهای جنگ جهانی اول چون و چرا میکنند، امّا به پاسخهای آسانی دست نیافتهاند. چه کسی طرح آن را ریخته بود؟ آیا اصلاً کسی آن را طرحریزی کرده بود؟
ناهوم سوکولو یکی از رهبران برجسته و مشهور سازمان جهانی صهیونیسم دربارۀ جنگ جهانی اول تعبیری شگفتانگیز دارد:
«سال 1914 نقطه عطف مهمی در تاریخ معاصر بهشمار خواهد رفت. سال آغازها و پایانها. بشر دورانی را پشتسرگذاشت و وارد دوران تازهای شد که در آن هر آنچه قدیمی بود، از میان رفته بود و همه چیز میبایست نو شود. جنگ اروپایی که از دیر باز دربارۀ آن پیشگویی میکردند و از آن وحشت داشتند، امّا هرگز جداً در انتظارش نبودند، بالاخره از راه رسید.»
به نوشتۀ سوکولو؛ «یهودیان نیز به این فاجعه عظیم و نو از میان هرج و مرج به سوی یک دنیای جدید قدم گذاشتند». «سازمان صهیونیستی [سازمان جهانی صهیونیسم] در قبال این رویداد بزرگ چه رویکردی اتخاذ کرد؟ چرا این سازمان بیش از هر بخش دیگر یهودیان، به جنگ توجه نشان میداد؟»
به اعتراف منابع صهیونیستی: «بلافاصله پس از آغاز جنگ، رهبران صهیونیستی در انگلیس تلاش کردند تا با کسانی که نسبت به آرمان آنها بیتفاوت و یا به اصطلاح ضد صهیونیست بودند، بدون دست کشیدن از اصول صهیونیسم، زمینه همکاری و تفاهم را در جهت تدوین یک طرح عملی در فلسطین فراهم کنند.» به این ترتیب کمیتهای مرکب از سران صهیونیستی، از جمله دکتر گاستر، دکتر وایزمن، هربرت بنتویچ، جوزف کوئن و ناهوم سوکولو در اواخر سال 1916، طرح مقدماتی برنامه صهیونیستی [برای اشغال فلسطین] را تدوین کرد.
جنگ جهانی اول بهترین موقعیت و فرصت را برای تحقق اهداف صهیونیسم مهیا ساخت. از دیدگاه رهبران صهیونیستی، «مسئلۀ صهیونیسم با آغاز جنگ اهمیت پیدا کرد» و «در این مقطع زمانی صهیونیسم به یک واقعیت تبدیل شد.»
با فروپاشی امپراتوری تزاری در روسیه یکی از اهداف و برنامههای صهیونیستی محقق شد و این یکی از دستاوردهای جنگ جهانی اول بود.
درتاریخنگاری صهیونیستی این رویداد نقطۀ عطف بسیار مهم در استراتژی صهیونیسم محسوب میشود. به نوشتۀ ناهوم سوکولو «سرنگونی حکومت تزاری در روسیه، بیتردید یکی از بزرگترین رویدادهای تاریخ جهان است. روسیه به دوران انقلابی پای نهاد که ظاهراً تمامی مواهب حق و آزادی را با خود به ارمغان میآورد. محدودیتهایی که در مورد ملیتها و اقوام [یعنی یهود] اعمال میشد، از میان برداشته شد. انقلاب روسیه نهتنها صهیونیسم را نابود نکرد، بلکه این آزادی جدید، انگیزشی شدید را به این جنبش اعطا کرد. در مسکو کمیتۀ صهیونیستی منطقهای تأسیس شد که بسیاری از استانها را در بر میگرفت». همایشها و تظاهرات گستردهای در بسیاری از مناطق روسیه در مسیر آرمان صهیونیسم و برپایی دولت یهودی برگزار شد. این قبیل تحرکات در بسیاری از مناطق جهان بهویژه امریکا و اروپا از ابتدای جنگ آغاز شد و بهتدریج افزایش یافت و گسترش پیدا کرد. در انگلستان بسیاری از شهرها تحتتأثیر فعالیتهای صهیونیستی بود. لندن نه فقط مرکز مالی و پولی، بلکه پایتخت سیاسی و کعبۀ آمال صهیونیسم بود.
بااینهمه، دربار و دولت انگلیس نقش بسیار اساسی در مسیر استراتژی صهیونیسم برعهده داشت و ایفا میکرد. حییم وایزمن یکی از رهبران صهیونیست مقیم انگلیس، طی سخنانی در همایش صهیونیستی لندن در 20مه1917، با اشاره به اهمیت جنگ جهانی اول در سرنوشت یهودیان جهان و آرمان صهیونیسم افزود:

«اگر چه تأسیس کشور یهودینشین در فلسطین هدف غایی ما و هدف اصلی تلاشهای صهیونیستی است، اما راه دستیابی به هدف در گرو یک رشته مراحل واسطه قرار دارد. یکی از این مراحل واسطه که من امیدوارم بر اثر این جنگ بهوجود آید، حمایت کشور قدرتمندی همچون انگلیس از کشور بر حق [یهود در] فلسطین است. یهودیان در زیر بال و پر چنین قدرتی میتوانند رشد کنند و تشکیلات اداری خود را تأسیس و برنامۀ صهیونیستی را اجرا کنند. من مجازم تا در این همایش اعلام کنم که حکومت اعلیحضرت پادشاه انگلیس آماده است تا از برنامههای ما حمایت کند. این نکته را نیز باید اضافه کنم که انگلیس با هماهنگی قدرتهای متفق به حمایت از ما برخواهد خاست».
واردکردن و وادارساختن امریکا به جنگ، بخش تکمیلی سناریوی صهیونیستی بود که از سوی سازمان جهانی صهیونیسم و بعضی کانونها و اشخاص ذینفوذ یهودی، از جمله برنارد باروخ و دانیال روفو اسحاق اجرا و عملی شد و چرخۀ جنگ بهطور کامل بهنفع صهیونیسم سرعت گرفت. گفتنی است برنارد باروخ، در دوران جنگ جهانی اول در رأس شورای صنایع جنگ قرار داشت و از موضع دولت، سلطۀ مقتدرانهای بر صنایع و تجارت امریکا اعمال میکرد. جالب اینکه در همین زمان، در انگلستان نیز یک سرمایهدار بزرگ یهودی به نام ساموئیل مونتاگ که پس از این به لرد اسکویت لنگ موسوم شد و بهعنوان پادشاه نفت معروف بود، وزیر مهمات در کابینۀ لوید ژرژ و مشاور خصوصی و دست راست نخستوزیر شد.
جنگ جهانی اول چندینبار به دستور سرمایهداران بزرگ بینالمللی [آتش افروزان اصلی و پشت پرده جنگ] به تعویق افتاده بود؛ زیرا اگر این جنگ پیش از موعد شروع میشد، کشورهایی که مورد نظر آنها بودند، درگیر آن نمیشدند. از این رو صاحبان طلا، یعنی اربابان جهان ناچار شدند چندین بار، شور و هیجان نظامی را که تبلیغات خود آنها برانگیخته بود فرو بنشانند.
این قبیل افراد با نفوذ، حلقۀ وصل انگلستان و امریکا بودند. بنابراین، درست زمانی که متفقین تحتفشار فوقالعاده قرار گرفتند و با پیشروی آلمانیها در فرانسه، روسیه، دریای سیاه، لهستان و آلبانی در سمت شرق، بهطور جدی احساس خطر کردند، آنها امریکا را بهنفع متفقین به جنگ کشاندند و کفۀ جنگ را به نفع متفقین سنگین کردند.
سرهربرت سموئیل یهودی که پیش از این وزیر کشور کابینه بریتانیا بود، بهعنوان کمیسر عالی یا فرماندار کل به سرپرستی حکومت فلسطین منصوب شد و به آنجا رفت تا مقدمات انتقال و اسکان یهودیها را در فلسطین برای ایجاد دولت یهودی آماده کند. همۀ زمینهها و امکانات برای تحقق آرمان صهیونیسم مبنیبر ایجاد دولت یهودی در فلسطین آماده میشد. مشکل عمدۀ رهبران صهیونیسم و قدرتهای جهانی حامی آنها، بهویژه انگلستان و امریکا این بود که علیرغم شعارهای صهیونیستی: «فلسطین، سرزمین بیمردم در انتظار مردم بیسرزمین»، مردم اصیل فلسطین و صاحبان و ساکنان اصلی آن که قرون متمادی در آن سرزمین ساکن بوده و ریشۀ تاریخی داشتند، در مقابل کوچنشینان یهود و مهاجمان اشغالگر انگلیسی و صهیونی به مقاومت و دفاع جانانه از خانه و سرزمین خود برخاستند.
عکسالعمل شجاعانه و نبرد قهرمانانه و خونین مردم فلسطین در مقابل مهاجمان، مانع پیشروی رهبران و پیشقراولان صهیونیسم شد. مقاومت تاریخی فلسطینیان چرخۀ تکاپوی صهیونی مبنیبر انتقال و اسکان یهودیهای اطراف و اکناف جهان در فلسطین را بسیار کند کرده بود. حضور و مقاومت فلسطینیان نه فقط به سلب انگیزۀ یهودیها برای رفتن به فلسطین منجر شد، بلکه بسیاری از آنها، چه آن تعدادی که در کشورهای اسلامی در پناه مسلمین، در آرامش و آسودگی زندگی میکردند و چه آنها که در اروپا و امریکا در اوج رفاه و امکانات و آزادی قرار داشتند، هیچکدام برای دلکندن از موقعیت و محیط زیست خویش، به مقصود رفتن به فلسطین علاقهای از خود نشان نمیدادند.
علاوهبراین، در این دوران به دلیل برتریطلبی و قدرتمداری انحصاری یهودیها، موجی از انزجار و تنفر علیه یهود فضای عمومی اروپا را فرا گرفته بود. بر اثر وضعیت سیاسی و فکری حاکم بر آلمان نیز این امواج بهطور روزافزون گسترش مییافت. چنین فضایی کاملاً درجهت عکس برنامهها و اهداف رهبران صهیونیسم و کانونهای قدرتمند و ذینفوذ یهودی بود. طرح برپایی جنگ جهانی اول بهترین و مناسبترین گزینه برای تغییر اوضاع جهانی (چه در میان یهودیها و چه در جوامع غیریهودی)، در مسیر استراتژی صهیونیسم بود. در خلال سالهای بین جنگ جهانی اول (1914 ـ 1918 م.) تا شروع جنگ جهانی دوم (1939 م.)، سلطۀ مالی و نفوذ سیاسی یهود بهطور سهمناکی افزایش یافته بود. آلمان تا مدتها پس از جنگ اول، صحنۀ تاختوتاز آنها بود. سیطرۀ یهود در امریکا، انگلستان و فرانسه واضح بود. همان کسانی که طراح و برنامهریز اولین جنگ جهانی بودند، مشغول تهیۀ نقشۀ جنگ دوم و تدارک برنامههای آن شدند.
چرا آلمان؟
تقریباً همۀ مردم آلمان بر این باور بودند که در [پیمان ورسای] 1919 با کشورشان رفتاری ناعادلانه شده و پیمان صلح را به این کشور تحمیل کردهاند. آلمان ناگزیر شد غرامت بپردازد، اجباراً خلع سلاح شد؛ بخشی از خاکش از دست رفت و بخشهای دیگر آن به اشغال متفقین درآمد. تقریباً همۀ مردم آلمان خواستار برهمزدن پیمان ورسای بودند.
آلمان که در نخستین سالهای دهۀ 1930 هنوز زیر فشار پیمان ورسای دستوپا میزد، به ناچار از سلاح اقتصادی بهرهبرداری کرد و به این ترتیب بر شدت جدایی خود از جهان با در پیش گرفتن سیاست«اوتارکی» یا همان استقلال اقتصادی، افزود. زمامداران آلمان در ابتدا با بیمیلی این کار را انجام دادند. در ژانویۀ 1933 که هیتلر به زمامداری آلمان رسید، اوتارکی را بهعنوان خیرمطلق پذیرفت. استقلال اقتصادی راه نیرومندکردن آلمان برای دستیافتن به پیروزیهای سیاسی بود. با این سیاست توازن قدرت بههم خورده بود. آلمان بر اروپا مسلط شده و ژاپن نیز برخاور دور.

بعضی نویسندگان و محققان مستقل عقیده دارند هیتلر تنها عاملی نبود که جامعۀ جهانی یهود از آن متنفر باشد. آنان بیش از هیتلر از حرکتهایی میترسیدند که راه را برای فهم و درکی جدید در میان ملتهای اروپا باز میکرد. هدف اصلی و عمدۀ یهود این بود که این دیدگاه، فهم و تمایلات جدید را بیاعتبار سازد و آنها را در چشم بقیه جهان منفور نماید.
شواهد و دلایل قطعی موجود است که آلمانیها بیشترین کوشش خود را بهکار میبردند تا بین نخبگان و برگزیدگان اروپا نوعی همکاری و مشارکت فکری ایجاد نمایند. آنان اعتقاد داشتند اگر تودههای عظیم اروپا از زیر بار استثمار و بهرهکشی نظام سرمایهداری تحت سیطرۀ یهود خلاص شوند، در آن صورت برای مدتی طولانی صلح برقرار خواهد شد. نخبگان فکری جامعۀ آلمان امیدوار بودند بدین ترتیب به صلح و همکاری در بین کشورهای همسایه آلمان دست یابند.
این «اروپای جدیدِ» درحال ساختهشدن بود و دقیقاً همان چیزی که جامعۀ جهانی یهود، باید با هر قیمتی حتی به خاککشاندن تمدن مسیحی اروپا، از ایجاد آن جلوگیری میکرد؛ زیرا اگر انجام چنین طرحی اجرا میشد، از آن پس کشورهای اروپایی، یکی پس از دیگری از سلطۀ یهود خارج میشد.
در آن سالهای قبل از شروع جنگ، افکار عمومی اروپا بهتدریج دربارۀ این واقعیت آگاه میشد که نه فقط رسانههای خبری و مطبوعاتی، بنگاههای انتشاراتی، مراکز تولید فیلم، بلکه مؤسسات بزرگ صنعتی، تولیدی، تجاری و بانکها در امریکا و اروپا تحت سلطۀ یهودیها قرار گرفته است. از نظر سازمانها و کانونهای قدرتمند و ذی نفوذ یهود، بخش عمدۀ این آگاهی و اطلاعرسانی از ناحیۀ آلمان هیتلری بود. این روند در اروپا بههیچوجه بهنفع سرمایهسالاران یهودی نبود و باید هر چه زودتر نهتنها در اروپا و جهان غرب، بلکه فضای فکری دنیا تغییر پیدا میکرد.
«بدین ترتیب بود که یهودیان، با تحریف مفاهیم نژادی انحصارگرایانۀ قوم یهود، چنین وانمود کردند که آلمانیها تنها گروهی هستند که بر سایر ملل و اقوام دنیا بر سایر ملل و اقوام دنیا برتری نژاد قوم خود (ژرمن یا در واقع نژاد آریایی) دارند. آنان تئوری نژاد را ارائه کرده و این مطلب را در آنجا رواج دادند که آلمان میخواهد دنیا را فتح کند.»
آلمانیها به اشکال مختلف تلاش کردند تا جلوی این قبیل تبلیغات یهودی را بگیرند و واقعیت را آشکار و برای افکار عمومی جهان برملا کنند؛ اما به دلیل سیطرۀ یهودیها بر رسانههای گروهی جهان، آنان بهتنهایی نمیتوانستند این کار را بکنند.
مسمومساختن اذهان در مقیاس بسیار وسیع و بهطور غولآسا در سطح همۀ جهان اجرا میشد. هنگامی هم که دولت آلمان سعی کرد جلوی این مسائل کذب را در داخل کشور بگیرد، بلافاصله به ظلم و استبداد و دیکتاتوری متهم شد.
همۀ اینها، زمینههای مساعد و بهانههای مناسبی بودند تا توپ جنگ در زمین آلمانها انداخته شود. اردوگاه جنگ افروزان، متشکل از سرمایهداران، سازمانهای قدرتمند و اشخاص متنفذ یهودی، بهطور نیمهآشکار در اروپا و امریکا برپا شده بود. بهطوری که نوشتهاند: در خلال سالهای پایانی دهۀ 1930 اردوگاه طرفدار و متمایل به جنگ عملاً در آلمان وجود نداشت، بلکه در سوی دیگر، افراد جنگطلب مخالف آلمان، در امریکا انگلستان و فرانسه بهشدت در تکاپو بودند. «حزب جنگ» خواهان نبردی دمکراتیک بود و به این خواستۀ خود نیز دست یافت.