واکاوی آیین مخفی کابالای یهودی
جادوگری در لایههای ساختار دین یهود
تلاش برای حاکمیتیافتن بر طبیعت از راههای نهان و سحرآمیز را «جادو» میگویند. طبیعت، بیانگر حاکمیت سنتهای الهی بر جهان است. بههمین دلیل، چالشگری با این سنتها، رویارویی با اراده و تقدیر الهی بهشمار میرود. همواره میان جادوی سفید و جادوی سیاه، تفاوت وجود داشته است؛ زیرا هدف اولی، حفظ انسان دربرابر ارواح شرور و هدف دومی، آزار رساندن به دیگران است.
البته محتوای جادو هرچه باشد، سفید یا سیاه، از تمایل شدید امپریالیستی و فاشیستی، به تسلط بر انسان و جهان و خدا حکایت میکند. انسانِ مؤمن و دارای اعتقادات توحیدی، معتقد است که خداوند، فراتر از طبیعت است و نمیتوان در برابر قدرتش ایستاد؛ بنابراین، بهترین رفتار انسانی، رفتار اخلاقی است؛ اما براساس عقاید حلولگرایانه، خدا در انسان حلول کرده و ارادۀ انسان نشئتگرفته از ارادۀ خدا است؛ پس تسلط بر خداوند امکانپذیر است و دستیابی به گنوس یا ساختار جادویی، جایز بهشمار میآید و بههمین دلیل، ادیان حلولگرا همواره با جادوگری ارتباط داشتهاند.
اگرچه لایۀ توحیدی، در ساختار چندلایۀ یهودیت، فرد یهودی را به انجام رفتار اخلاقی تشویق میکند، ولی باید پذیرفت که لایۀ حلولگرا گستردهتر و ریشهدارتر است. رفت و آمد عبریها درمیان ملتهای بتپرستی که به راهِحلهای جادویی اعتقاد داشتند (مصریان باستان، کنعانیان، بابلیان و واپسین دورههای عصر هلنیستی)، به رواج جادوگری کمک کرد. همۀ اینها در گنوسیسم تبلور یافت که حول محور تلاش برای دستیابی به گنوس و راهِحل جادویی دور میزند؛ آیینی که بسیاری از یهودیان به صفوف آن پیوسته بودند.
در @عهد عتیق@، جادو و جادوگری نکوهش شده (لاویان ۲۰/۶، ۲۷ و تثنیه ۲۲/۱۸) و از جادوگری بهعنوان کاری پلید و ناپاک و [برابر با] زنا نام برده شده است. با اینحال، در @عهد عتیق@، نشانههایی دال بر پذیرش و تأیید جادوگری بهعنوان وسیلهای مشروع یافت میشود. داستان الیشع در @عهد عتیق@، گویای آن است که وی، از یوآش پادشاه میخواهد تا با پرتابکردن چند تیر، شمارۀ پیروزیهایش بر آرامیان را از پیش تعیین کند (دوم پادشاهان، ۱۳/۱۴ تا ۱۹).
جادوگری یهودی، بازتاب دوگانهپرستی رایج در خاور نزدیک دوران باستان است؛ زیرا یهودیت، بهتدریج، در دامن حلولگرایی و دوگانهپرستی و جادوگری غلتید و سپس، با پیدایش کتابهای غیرقانونی و @تلمود@ و در نهایت قبالا، این روند سرعت گرفت؛ بهگونهای که قبالای عملی، بهطور کامل پیرامون جادوگری میچرخد.
البته، نکتۀ تناقضآمیز این است که از عبارات @عهد عتیق@ بهعنوان مادۀ خام برای دستیابی به اوراد جادویی استفاده میشود؛ زیرا در نظام حلولگرا، معمولاً متن مقدس به محل حلول الهی تبدیل میشود و حکم جسم خدا را پیدا میکند. بنابراین هرکس بر متن مسلط شود، بر آفرینندۀ متعال نیز مسلط خواهد شد. همین امر، به پیدایش دو تورات مکتوب و شفاهی انجامید و سپس، به @توراتِ آفرینشِ ظاهری@ و @توراتِ فیض باطنی@ مبدل شد. فقط کسانی میتوانند @تورات فیض باطنی@ را درک کنند که تواناییهای خاصی در تفسیر داشته باشند و این، همان توراتی است که میتوان بهوسیلۀ آن، به صیغهها و اوراد جادویی دست یافت. عبارتی از @تورات@ (اعداد ۱۲/۱۳)، شفایافتن مریم از بیماری پیسی را بهگونهای وصف میکند که گویا رقعه و تعویذی برای دفع تب است.
همچنین، تصور میشد که نام خداوند مانند @تورات@ همان جسم خداوند است و هرکس بتواند بر نام اعظم خداوند تسلط یابد، خواهد توانست بر ارادۀ الهی نیز مسلط شود.
گرشوم شولم و تحلیلی تاریخیفلسفی از درون کابالا
«شولم بر این عقیده است که کابالا، یک پدیدۀ قرون وسطایی است. این درحالی است که آثار مهمی از عرفان یهودی، قبل از قرون وسطی نیز وجود دارد. متافیزیک و کیهانشناسی که ما بهعنوان کابالا میشناسیم، در واکنشی علیه خردگرایی فلسفۀ یهودی، در قرون وسطی ظهور پیدا کرد که یک خدای دور و دستنایافتنی در خط مکتبهای ارسطویی و افلاطونی و نوافلاطونی قرار داده است. در حالیکه کابالاییها به چنین عقلگرایی اعتراض میکردند، در کتاب @ریشهها@، شولم تأثیرات فلسفۀ عرفانی و نوافلاطونی را در نخستین متفکران کابالایی پیگیری میکند و میگوید: آنها در بافت قرون وسطاییشان عمیقاً قرار گرفتهاند. کابالا در این دوره، در سه منطقه ظهور پیدا کرد، «پروونس» و «کاستیل» و «گرونا» و شامل شخصیتهای اصلی روحانی میشود که مهمترین آنها «موسی نهمانیدس» است.»
«درنظر شولم، کابالا معتقد است آفرینش، نزول تجلی الهی در جهان (زمین) است. شولم برخلاف بسیاری از پیشگامان عرفان کابالایی، بهطور جداییناپذیری آموزههای عرفانی را به قوانین آیین یهود (تلمود و تورات) متصل میکند. یکی دیگر از اقدامات شولم، تفسیر متفاوت و نمادین کابالا از کتاب مقدس است.
«در پروسۀ واسازی کابالا، شولم مبارزۀ بیامانی علیه آنان انجام داد. بهطوریکه در سال ۱۹۴۴، در مقالهای به نام مطالعات مدرن یهود بهطور خلاصه نوشته است: «سنگهایی که (علم یهود) توسط سازندگان آن تبدیل به سنگبنا شدند.» بهعبارتی، بیان میدارد کابالا، اساس علم یهود است و شولم در رد آنها (علوم یهودی) از کابالا بهعنوان علوم یهودیت استفاده کرده و معتقد است هرچیز دیگری از آن تداوم یافته است. در مقالهای در سال ۱۹۶۲ به نام «چیزی که دیگران رد کردند: کابالا و نقد تاریخی» این احساس گناه دوباره تکرار شد. این مقاله یکی از جوائز روچیلد را دریافت کرد. در اینجا، شاهد ادعایی بزرگ در تاریخ یهودیت هستیم و آن، این است که کابالا، مبدأ و اصل علوم و تاریخ و فقه یهودی بهحساب میآید و در ادامه، تمام ساختار فلسفی یهود را تحتپوشش خود در میآورد. فقط یک مواجهه میماند و آن، قواعد تلمود و کتاب مقدس است که شولم بر تفقه و قانونسازی کابالا برمبنای آنها اعتقاد دارد. گویی ساختار تفکر اجرایی در تمام ساحتها برمبنای کابالاست و الباقی، مفاهیم ذیل کابالا و در راه تقویت آن مفهوم میشوند.
«مارتین بوبر» و شولم هر دو مفهوم ماهیت یهودیت را رد کردهاند؛ ولی درعینحال، کیفیت ردکردن هر دو باهم متفاوت است. بوبر متمرکز بر مفهوم «تجربۀ حسی» است، تجربۀ حسی یعنی ارتباط انسان با خدا ازطریق وحی. تجربه برای بوبر، پدیدهای فرازبانی بود و در نتیجه، زبان، مقامی پایینتر از تجربۀ خالص داشت. برای بوبر، هیچ ماهیت یهودی وجود ندارد؛ اما ممکن است ماهیتی از تجربۀ مذهبی وجود داشته باشد که متعالیتر از زبان است.
شولم این را رد کرد و استدلال کرد که یهودیت، فقط درصورتی ازطریق آگاهی تاریخی «تجربۀ ملموس» را درک میکند که این نوع تجربه، از طریق زبان، بهخصوص زبان سنتیِ متنی دریافت شود. شولم تحتتأثیر نظریههای اولیۀ زبان «والتر بنیامین» استدلال میکند که زبان، منشأ الهی داشته؛ با اینحال، قابلدرک است و درنتیجۀ تجربۀ وحی، خودش زبانی است.» بنابراین، از دید شولم، هیچ تجربۀ مذهبی به اندازۀ تجربه از طریق زبان، ضروری نبوده و درنتیجه، عرفان، مختص یک فرهنگ و بافت زبانی است که از اینجا، ساختار نژادی را برای کابالا قائل میشود که مختص زبان عبری و نژاد برتر یهود است.
«از دید شولم، یهودیت، آشوبی از کثرت منابع است. بنابراین، بهترین راه درک یهودیت، تجزیهوتحلیل فقهی و تاریخی از این منابع است که بدون داشتن هیچگونه پیشفرضی، به تبیین روایتی بزرگتر که همه را متحد میسازد، بپردازند که این، نوعی همگرایی کمونی است و در رأس آن، پذیرش نظر فقیه است برای تحلیل منابع که شولم، این ترکیب را بهترین راه نجات در ادراک کابالا میداند.»
اگر ما بگوییم اسطوره، در کابالا تسلیم نماد میشود و نیز اگر بگوییم که اسطوره در کابالا، در قالب نماد یا سمبل درمیآید، میتوانیم استدلال کنیم از ایدۀ فروید «یعنی بازگشت سرکوبشده» استفاده شده است و در آن، اسطورۀ سرکوب شدۀ اسرائیل باستان، توسط نهادینههای عرفانی و خردگرایی قرون وسطایی بازمیگردد و وفادار به عرفان ارتودوکسی باقی میماند.»
تبدیل اسطوره یا افسانههای یهودی به نماد، در فرایند تأویل و ادراک از منابع اصلی یهودیت و اصل قراردادن کابالا در تمام ساحتهای علمی و تاریخی و فلسفی که افرادی همچون، شولم تلاش فراوانی برای این کار کردند، تلاش برای تبیین تفهیم این نکته است که کابالا اولاً، ماهیتی نمادین و رازآلود دارد که بهواسطۀ هویتی رازآلود و در زبانی انحصاری، درک میشود. بهتبعِ این بیان، کابالا ساختاری کاملاً مخفی و رازآلود و زیربنای برخی تشکیلات همچون، فراماسونری است که از آن به «تقدس رازآلود» میتوان یاد کرد و ثانیاً، کارکرد اجتماعی آن است که براساس نظریات شولم، بزگترین نظریهپرداز معاصر کابالا، فرهنگ کابالیستی، معیار سنجشی است برای تعیین خودی و غیرخودی و نیز بنیان حاکمیت یهود را در ادراک ماهیتی از کابالا تفسیر میکند. بر ایناساس، تمام امور، مابهازای کابالیستی داشته و میبایست براساس آن سنجیده شود.
کابالا بهعنوان راهکاری سیاسی
در کتاب ظُهَر وضع کنونی یهودیان، «دوران گذار» توصیف شده که سرآغاز دوران ظهور مسیح است. ابتدا موسی ظهور خواهد کرد و راه را برای ظهور دو مسیح، یعنی مسیحبنیوسف و مسیحبنداوود، خواهد گشود. نام مسیحبنیوسف که با عیسیبنمریم انطباق دارد، طبعاً اعتماد مسیحیان را به این پیشگویی جلب میکرد. مسیحبنداوود نیز همان «مسیح موعود» (ماشییح) یهودیان است. بدینسان تصوف کابالا، از همان آغاز، این توانایی بالقوه را داشت که به طریقتی مشترک در میان مسیحیان و یهودیان بدل شود.
مکتب کابالا، کارکرد احیا و ترویج آرمانهای مسیحایی را بهدست گرفت و این آرمانها در بنیاد جنگهای صلیبی سدۀ سیزدهم و تکاپوهای شبهصلیبی و نوصلیبی سدههای پسین جای داشت.
از نیمۀ دوّم سدۀ پانزدهم میلادی، کابالیستهای یهودی به تدوین برخی رسالههای کابالی منطبق با زبان و فرهنگ مسیحیان دست زدند. سدۀ پانزدهم میلادی، دورۀ آغاز رنسانس در غرب است. به نوشتۀ دانشنامۀ یهود، محافل فرهنگی رنسانس، عمیقاً باور کردند که در رسالههای کابالی، به منابع اصیل و دست اول رازهای کهن هستی دست یافتهاند. رسالههای گمشدهای که اینک پدیدار شده است و بهکمک آنها، نهتنها میتوان به اسرار نوشتههای افلاطون و سایر متفکران یونان باستان پی برد، بلکه رازهای مسیحیت را نیز میتوان شناخت. به تأثیر از این موج، بسیاری از متفکران اروپایی به این نتیجه رسیدند که باید آرمان ظهور مسیح را با مفاهیم رازآمیز شناخت و تنها منبع معتبر برای این شناخت، رسالههای کابالی است. بدینسان، مکتب کابالا به نیروی متنفذ سیاسی یهودی در میان مسیحیان بدل شد که بر آرمانهای مسیحایی و صلیبی جدید دامن میزد و طلوع قریبالوقوع دولت جهانی را نوید میداد.
پیکو، پدر کابالیسم مسیحی، میگفت: «هیچ علمی چون جادو و کابالا، حقانیت مسیح را بر ما ثابت نمیکند.» پیکو در آثارش پیشگویی آینده ازطریق رؤیا، زنان غیبگو، ارواح، تفأل و همچنین پرندگان و امعا و احشای حیوانات را تأیید کرده است.