من، میمون، اتفاق1

من، میمون، اتفاق (داروینیسم)

مروری بر استفاده یهود از طرحواره داروینیسم

نظریه تکامل داروین

در فرازهایی از پروتکل دانشوران صهیون می خوانیم:

«به‌همین دلیل است که ما باید شالودۀ ایمان را ویران کنیم، اصل خدا و روح را از ذهن غیـریهود بزداییم و محاسبات ریاضی و امیـال مادی را جایگزیـن ایـن معانـی نماییم.»

«ما جوانان غیریهود را با آموزش اصول و فرضیاتی که ما آن‌ها را القا کرده‌ایم ولی از نظر خود ما کذب محض است، گیج و گمراه ساخته و روحیۀ آنان را تضعیف کرده‌ایم.»

در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، طبق تحقیقات معمول، اسکلت‌های کشف‌شده از منطقۀ «پیت داون»  انگلستان در قصبۀ «سوساکس»،  روشن ساخت که اسکلت‌ها، مربوط‌به موجودی بین میمون و انسان بوده است. به این جاندار که روی دو پا راه می‌رفته است نام «پیتوکانتروس ارکتوس»،  نهاده شد؛ یعنی میمون انسان‌نمایی که روی دوپا راه می‌رود. یعنی ابتدا میمون‌های نژاد بالاتر، بعد همین موجود مخلوط انسان و میمون و سپس انسان به‌وجود آمده است.

به سال ۱۸۷۳، در داخل مرزهای امپراتوری عثمانی، «احمد مدحت افندی» در نشریۀ داغارجیک (ابنان) که خود، آن را منتشر می‌کرد، در مقاله‌ای کوتاه تحت‌عنوان «ظهور انسان در جهان» با استناد به «نظریۀ استحالۀ لامارک»  و با اعلامِ به‌وجود‌آمدن انسان از میمون، موجب عکس‌العمل شدید علمای دینی استانبول شد.

ظهور داروین

اساس نظریۀ تکامل داروین، این ادعاست که تحت شرایط کاملاً طبیعی، مادۀ بی‌جان، خود‌به‌خود به اولین موجودات زنده تبدیل شد و باز هم در همین شرایط، سایر گونه‌ها نیز از این موجودات اولیه، فقط بر اثر تصادف به‌وجود آمدند. به‌عبارت‌ِدیگر، این فرضیه، تکامل وجود سیستمی خودکار و مستقل را مطرح می‌کند که بدون آفریننده، خود را سازمان داده است و به‌طور خود‌به‌خود، موجودات زنده را به‌وجود می‌آورد. این نظریه را که طبیعت، بدون وجود خالق، به‌‌خود نظم می‌بخشد، طبیعت‌گرایی می‌گویند.

عقیدۀ عمومی بر این است که بنیان‌گذاران نظریۀ تکامل، «ژان لامارک»  زیست‌شناس فرانسوی و «چارلز داروین»  انگلیسی، مؤلف منشأ انواع (۱۸۵۹) بوده‌اند. براساس روایت رایج، ابتدا لامارک نظریۀ تکامل را مطرح کرد؛ سپس داروین نظریۀ دومی را براساس انتخاب طبیعی پیشنهاد داد. با وجوداین، باید نامی هم از نظریه‌پرداز دیگری به نام «اراسموس داروین»،  پدربزرگ چارلز داروین برد. اراسموس داروین یکی از معاصران لامارک در قرن هجدهم بود. از او به‌عنوان یکی از ناتورالیست‌های برجستۀ انگلیسی یاد شده است.

 ناتورالیسم  که به آفرینش موجودات، توسط آفریننده‌ای دانا و توانا معتقد نیست و بسیار به ماتریالیسم نزدیک است، نقطۀ آغاز نظریۀ تکامل اراسموس بود. اراسموس داروین در طی دهه‌های۱۷۸۰ و۱۷۹۰، اصول کلی نظریۀ تکامل را تدوین کرد. براساس این اصول، تمام موجودات زنده از یک نیای ابتدایی مشترک و منفرد برحسب شانس و طبق قوانین طبیعت به‌وجود آمده‌اند

. او ارتباط نزدیکی با ماسون‌های ژاکوبین داشت.  آنان سازمان‌دهندۀ انقلاب فرانسه در آن زمان بودند و با فرقۀ اشراقیون  که آرمان اصلی آن، ترویج دشمنی با دین بود، ارتباط داشتند. نام چارلز داروین در اسناد ماسونی دیده نمی‌شود؛ ولی مورخان ماسون، محتمل می‌دانند که او نیز مانند پدربزرگ و عمو و پسرعمویش، ماسون باشد. اراسموس داروین در سال ۱۷۸۸، در شهر دربی، محفلی به نام «انجمن فلسفی» تشکیل داد.  درواقع، اراسموس داروین، پیشگام حقیقی نظریه‌ای است که به نظریۀ تکامل معروف شده و طی۱۵۰ سالِ گذشته، در تمام جهان تبلیغ شده است. اراسموس به تعلیم پسر خود روبرت، پدر چارلز داروین پرداخت و او نیز یکی از اعضای لژ ماسونی شد. سال‌ها بعد، چارلز داروین عقاید پدربزرگش و طرح کلی او را برای پیشنهاد نظریۀ تکامل به‌ ارث برد. نظریۀ چارلز داروین، بسط ساختاری بود که پدربزرگش بنا کرده بود و انجمن فلسفی، یکی از حامیان بزرگ‌ و پرشور این نظریه بود. هر[GA1] چند که مدت زمانی طول کشید، سرانجام چارلز داروین کتاب @معبد طبیعت@ نوشتۀ اراسموس داروین را بازنگری و اصلاح کرد. ولی نظریه‌های داروین، ارزش نظریۀ علمی را نداشت؛ بلکه صرفاً توصیفی از تعالیم ناتورالیستی (طبیعت‌گرایانه) بود که پذیرفته است طبیعت، قدرت آفرینندگی دارد. 

آرای داروین، تأثیر زیادی در افکار اندیشمندان غربی داشت و به‌عبارتی، همگان را متقاعد ساخت که انسان، حیوان تکامل‌یافته است و تفاوت میان انسان و حیوان، تفاوتی در مرتبۀ رشد حیوانی است و همچنین، هیچ‌‌وجه معنوی و ماورایی، انسان را از سایر حیوانات متمایز نمی‌کند.

من، میمون، اتفاق2

در سال ۱۹۱۲، خبری مهم و علمی دربارۀ موضوع انسانِ پیت داون در دنیای دانش منتشر شد. در سال ۱۹۵۳، پس از گذشت چهل‌و‌یک سال، نادرستی این خبر منتشر شد و معلوم شد که اسکلت‌ها، محصولی جز تقلب نبوده است. دربارۀ انسان پیت داون در فرهنگ لاروس چنین آمده است:

«بالاخره با اتکا به روش فلور و تحقیقات تاریخی بعدی، معلوم شد که جمجمه‌ها مربوط‌به چند هزار سال قبل است. همین‌طور روشن شد که دندان‌های موجود در آروارۀ اورانگوتان (نوعی میمون)، به‌طور مصنوعی پیوند زده شده است. ضمناً ادوات و آلاتی که در کنار اسکلت پیدا شده بود صنعتی و ادوات فولادی تراشیده‌شده بوده است.»

«تعلیم و تربیت ویرانگر؛ فکر نکنید آنچه در بالا گفته شد تنها یک حرف است. دقت کنید که ما چگونه موفق شدیم داروینیسم و مارکسیسم و نیچه‌ایسم را بال و پر بدهیم. یهودیان باید به اهمیت نقش ویرانگر نظریه‌هاى بالا، روى ذهن و اندیشه غیریهود پى‌ببرند.»

داروینیسم اجتماعی

این مکتب، فلسفه‌ای سکولاریستی و فراگیر و یگانه‌گرا و خردگرای مادی است که هرگونه مرجعیت غیرمادی را انکار می‌کند، آفریدگار را از نظام معرفت شناختی و اخلاقی کنار می‌گذارد، همۀ هستی را به یک اصل پنهان و مادی برمی‌گرداند و پیرامون محور تصاویر مجازی و ماشینی‌بودن جهان چرخ می‌زند. بزرگ‌ترین سازوکار حرکت در داروینیسم، همان تنازع و پیشرفت پایان‌ناپذیر است که یکی از صفات وجودی انسانی به‌شمار می‌رود.

 داروینیسم اجتماعی، در اواخر سدۀ نوزدهم گسترش فراوانی یافت؛ یعنی در همان دوره‌ای که حرکت مدرنیزاسیون در اروپای شرقی کُند شد و «یهودیان یدیشی»  در این منطقه، راه‌ِحل صهیونیسم را برای حل مسکن یهودیت مطرح نمودند. شاکلۀ امپریالیسم  غربی نیز، در همین دوره چنان گسترش یافت که جهان را تقسیم کرد.

می‌توان گفت داروینیسم، همان نمونه معرفت‌شناختی پنهان در بسیاری از فلسفه‌های سکولاریستی جهان معاصر است. مبلغان داروینیسم اجتماعی، معتقدند قوانین حاکم بر طبیعت و جنگل، همان قوانین حاکم بر طبیعت انسانی، تاریخی و اجتماعی است. آن‌ها بر این باورند که چارلز داروین در «دو کتاب بزرگ»  خود، این قوانین را وصف کرده است، به گفتۀ او جهان زنجیره‌ای به‌هم‌پیوسته است که از پایین تا بالا، همواره در جنبش و حرکت بوده و انسان نیز یکی از حلقه‌های این زنجیره است. حلقه‌ای که اگرچه شاید مهم‌ترین و پیشرفته‌ترین باشد، اما قطعاً آخرین حلقه نیست. به‌ اعتقاد داروین، پیشرفت انواع زندۀ بیولوژیک به تنازع بر سر بقا بستگی دارد و در این تنازع، همواره آن‌که قوی‌تر و شایسته‌تر است، پیروز می‌شود. جهان داروین، جهانی به‌هم‌پیوسته و بدون شکاف و بدون فاصله است؛ زیرا هر حلقه به حلقۀ بعدی خود وصل می‌شود. درست مانند جهان اسپینوزا و نیوتن که در آن، هر چرخ‌دنده، چرخ‌دندۀ دیگر را به حرکت در می‌آورد،

برخی داروین را نیوتنِ رشتۀ بیولوژی دانسته‌اند. بدین‌ترتیب، انسان به میمون و میمون به انسان تبدیل می‌گردد (آن هم به شکلی کاملاً ماشینی، همان‌گونه که همۀ اجسام، تحت‌تأثیر جاذبه به حرکت در می‌آیند). تصور یا فرضیۀ داروین، همین است؛ اما او عملاً از اثبات علمی بسیاری از انگاره‌هایش ناتوان بود که به برخی از آن‌ها در بالا اشاره شد. برای همین، سخن از حلقۀ مفقوده پیش کشیده شد؛ یعنی همان فاصلۀ میان میمون و انسان. بدین‌خاطر برای پُر‌کردن این شکافِ زمانی، از جهش، سخن به‌میان آوردند؛ جهشی که هیچ سبب روشنی ندارد .

مبلغان داروینیسم اجتماعی، اعتقاد داشتند فرضیۀ داروین، نظریه و واقعیتی علمی است و برهمین‌اساس، آن را از عالم طبیعت، به عالم اجتماع کشاندند و مدعی شدند رابطۀ میان موجودات زنده در طبیعت، درست مانند رابطۀ میان افراد جامعۀ انسانی و حتی رابطۀ میان جوامع و حکومت‌هاست.

بنابراین، از نمونۀ داروینیسم نه‌تنها برای تفسیر طبیعت یا ماده، بلکه برای تفسیر زندگی انسان در جامعه و نیز روابط ملی و بین‌المللی هم استفاده می‌شود. برای توجیه اختلاف طبقاتی موجود در یک جامعه، دفاع از حق حکومت سکولار و طرح امپریالیسم غربی در سطح جهانی، از داروینیسم اجتماعی استفاده می‌شود؛ زیرا تهیدستان جوامع غربی و ملت‌های آسیایی و آفریقایی (به‌طورکلی، مستضعفان) همان کسانی هستند که نشان داده‌اند، توانایی آن‌ها برای حفظ و بقای خویش، اندک است و به‌همین سبب، سزاوار فنا یا دستِ‌کم، زانوزدن در برابر ثروتمندان و ملت‌های نیرومند اروپایی و غربی هستند

می‌توان طرح‌های بنیادین داروینیسم اجتماعی را به شکل زیر خلاصه نمود:

۱. همۀ انواع، در نتیجۀ روند طولانی تکامل پدید آمده‌اند و این روندی جبری و فراگیر است که همۀ موجودات (ازجمله انسان) و همۀ جوامع را در مراحل گوناگونِ تاریخی دربر می‌گیرد.

۲. سراسر جهان درحال تکامل دائمی است و این تکامل، روندی تکراری و کلیشه‌ای است که گاهی کُند و غیرقابل‌رویت و گاهی جهشی و آشکار است.

۳. آن موجود یا نوعی که بر دیگر موجودات یا انواع پیروز می‌شود و خود را حفظ می‌کند، ثابت می‌نماید که شایستۀ ماندن بوده و از آن‌ها برتر است.

۴. بقای این موجودات، یا از طریق سازگاری (پراگماتیستی)  با واقعیت و همرنگ و هم‌نوا‌شدن با آن صورت می‌پذیرد، یا از راه زور و تحمیل خواست خویش بر واقعیت (به شیوه‌ای نیچه‌ای). به‌هرحال، آنچه زورمند‌تر یا تواناتر بر سازگاری باشد، همان باقی می‌ماند.

۵. سازوکار بقا هرچه باشد، هیچ ربطی به ارزش‌های مطلق و فرامادی همچون امانت و صداقت و زیبایی ندارد؛ زیرا در نظام داروینی که فراتر از خیر و شر و شادی و اندوه است، فقط ارزش محوری «بقا» است.

۶. نوعی که پیروز می‌شود، ویژگی‌ها و راز پیروزی و بقای خود را از راه وراثت به بقیۀ اعضای نوع، منتقل می‌کند و به‌عبارتِ‌دیگر، چیرگی و پیروزی به عنصری وراثتی تبدیل می‌شود.

۷. بنابراین، میان انواع موجودات یا افراد نوع بشر، برابری اصولی وجود ندارد.

۸. با بالارفتن میانگین‌های تکامل، موجوداتی پیدا می‌شوند (تصور می‌شود) که به حکم ساختار بیولوژیکی خود از دیگران برترند و درنتیجه، باید ریشه‌های تفاوت فرهنگی را در شرایط جَبری بیولوژیکی جست‌وجو نمود.

من، میمون، اتفاق3

شاید در روزگار ما هیچ فلسفه‌ای تأثیرگذارتر از داروینیسم نبوده و هیچ فلسفه‌ای نتوانسته است همچون داروینیسم، جهان‌بینی سکولاریستی را متبلور سازد؛ زیرا:

۱. داروینیسم، اندیشۀ یگانه‌گرایی مادی را ترویج و تحکیم کرده است. در این اندیشه، اگرچه دوگانگی در هستی یافت نمی‌شود و همه‌چیز به اصلی مادی باز می‌گردد و با قانون تکامل تفسیر می‌شود، دوگانگی‌های اجتماعی، همچنان پا برجاست: توانگران و ضعیفان؛ ثروتمندان و فقیران؛ سروران و بردگان؛ شایستگان بقا و قربانیان تنازع.

۲. انسان نیز جزئی از این طبیعت و ماده است که در اثر تکامل از آن‌ها پدید آمده است. او نیز همچون بقیۀ موجودات، محصول تکامل است. او همان‌گونه که خودش موقت است، حضورش در بالاترین پلۀ تکامل نیز موقت است؛ زیرا در روند تکامل، قطعاً جای خود را به موجود دیگری می‌سپارد. حتی، می‌توان گفت از نظرگاه تکامل، آمیب  از انسان مهم‌تر بوده است؛ چراکه بسیار طولانی‌تر از انسان در قلۀ تکامل باقی مانده است. بنابراین، انسان نیز مانند همان آمیب، نه از آزادی برخوردار است و نه هیچ‌گونه مسئولیت اخلاقی دارد؛ زیرا قوانین اخلاقی در این مکتب، چیزی جز تکامل رفتارهای حیوانی و آزمندی به بقا نیست. بدین‌ترتیب، قوانین اخلاقی نیز همچون بقیۀ قوانین، موقت، نسبی و وابسته‌به روند تکامل می‌شود و تاریخ مصرف خاصی پیدا می‌کند. پس اخلاق مطلق، سد پیشرفت عقلانی و مادی است، به‌ویژه اگر دینی و حامی ضعفا باشد. باتوجه‌به آنچه گفته شد، می‌توان مدعی شد داروینیسم، بنیاد علمی اندیشۀ نسبی‌گرایی است و اگر بپذیریم تکامل، گاهی نتیجۀ حوادث ناخواسته است، می‌توانیم بگوییم داروینیسم، پایۀ اندیشۀ هیچ‌انگاری نیز هست.

۳. در چنین شرایطی، بهترین شیوه برای تفسیر وجود و رفتار انسان، استفاده از نمونه‌های طبیعی و مادی است که ضرورت وحدت علوم نیز از همین‌جا سرچشمه می‌گیرد. هر پدیده اگر تاریخ داشته باشد، تاریخی مادی است که از راه بررسی ساختار مادی‌اش می‌توان آن را مورد مطالعه قرار داد. خود داروین نیز پدیده‌های بیولوژیک آن را بررسی کرده است. به گفتۀ یکی از پژوهشگران، این، درواقع بدان معناست که میان چند جوانی که دختری را می‌ربایند و به او تجاوز می‌کنند و سپس، وی را می‌کشند با گرگ‌هایی که به بچۀ آهو حمله می‌کنند و آن را می‌درند و می‌خورند، هیچ تفاوت بنیادینی وجود ندارد؛ زیرا انگیزۀ هر دو گروه، غریزۀ طبیعی و مادی بسیار نیرومندشان بوده است. شاید تنها تفاوت ثانوی و غیربنیادین، این باشد که آن جوانان به یکی از همنوعان خود حمله کرده‌اند.

۴. اگرچه داروینیسم به یگانه‌گرایی مادی تکیه دارد، وجود برنامه‌ای الهی برای هستی را نفی می‌کند و حتی نمی‌پذیرد که چیزی فرامادی، منشأ حرکت باشد. با این‌همه، به نوعی، هدفمندی طبیعی که همان تکامل است، اعتقاد دارد؛ زیرا تکامل، حرکتی از نقطۀ پایین به‌سوی بالاست. آن هدفمندی مدنظر داروین، کاملاً مادی است و البته حرکت به‌سوی هدف، گاهی به‌صورت پیشرفت تکامل از بسیط به مرکب است، گاهی به شکل چیزی که «زندگی‌خواهی» یا «قدرت» نامیده می‌شود و گاهی به‌صورت یکی از گونه‌های آگاهی است که به شکل تصادفی و از طریق عملیاتی شیمیایی انجام می‌گردد. مهم این است که این تکامل، هرچه بالاتر رود، بازهم از عالم ماده خارج نمی‌شود. همین مسئله درمورد نظریۀ اخلاق نیز صادق است؛ زیرا بقا، تنها ارزش و تنازع، تنها سازوکار و خودخواهی و خویشتن‌دوستی و نیز  تنها خاستگاه حرکت است. به‌همین خاطر عالم، میدان تنازع میان انسان، گرگ‌ها و ملت‌هایی می‌شود که باید برای ماندن با دیگری بجنگند. بنابراین، همه با همه در جنگ‌اند.

اگرچه داروینیسم به یگانه‌گرایی مادی تکیه دارد، وجود برنامه‌ای الهی برای هستی را نفی می‌کند و حتی نمی‌پذیرد که چیزی فرامادی، منشأ حرکت باشد. با این‌همه، به نوعی، هدفمندی طبیعی که همان تکامل است، اعتقاد دارد.

داروینیسم، آشکارا در دیدگاه معرفت‌شناختی «سکولارامپریالیستی» نمایان شده است. انکار هرگونه ارزش یا مرجعیت فرامادی، تأکید بر ضرورت رقابت و تنازع، پافشاری بر آزاد‌بودن بازار و دخالت‌نکردن حکومت، به‌گونه‌ای که فقط توانگران باقی بمانند، همه و همه دلیل بر این ادعاست. «امپریالیسم نیز یعنی جهانی‌کردن داروینیسم، به‌گونه‌ای که همۀ جهان به بازاری برای فعالیت انسان سفید (اقلیت حاکم و قدرتمند) و برتر تبدیل شود؛ انسانی که کشتن دیگران را برای خود جایز می‌داند تا بتواند باقی بماند.» داروینیسم همچنین، به تقویت نظریه‌های نژادپرستانۀ غربی و آزمایش‌های ویژه، با هدف بهینه‌سازی انواع، نسل‌ها و کشتن بیمارهای نا امید از درمان، انجامیده است.

فرزندان جنایت کار

بسیاری از نظریه‌های تاریخی و اجتماعی، به‌نوعی بستر اجرای اصل تکامل‌اند. «هربرت اسپنسر»  با این دید، تاریخ را بررسی می‌کند که تکامل از جامعۀ نظامی به جامعۀ صنعتی است. «دورکهایم»  نیز آن را تحول از هم‌بستگی مکانیکی به هم‌بستگی اندام‌وار می‌داند. تاریخ از نگاه «مارکس»،  تبدیل کمونیسم ابتدایی و بسیط به کمونیسم پیشرفته و مرکب پس از طی دوره‌های مشخص است. «اگوست کنت»  اعتقاد دارد تکامل، تحول جادوباور و متکی به دین، به جامعۀ مدرن و وابسته‌به علم است.

حتی اندیشه‌های نژادپرستانه نیز به‌نوعی تکامل‌گرا هستند؛ زیرا انسان سفید را بالاترین حلقۀ زنجیرۀ تکامل می‌دانند و به‌همین دلیل، حقوق ویژه‌ای برای او قایل‌اند. برای مثال، می‌بینیم که نازیسم، اندیشۀ وحدت علوم را کاملاً پذیرفته و قوانین طبیعی را با قاطعیت کامل درمورد همه‌چیز جاری می‌کند. این وضعیت به جایی رسید که نازی‌ها کوشیدند، اصول بهداشتی نازیسم (نابود‌کردن معلولان‌ و عقب‌ماندگان ذهنی و اعضای نژادهای دیگر) را اجرا نمایند و با برنامه‌ریزی درمورد ازدواج‌های خاص یا تنظیم روابطی برای بارورسازی، کودکان سالم و آریایی به دنیا بیاورند.

صهیونیسم نیز مانند نازیسم، آینۀ داروینیسم است؛ زیرا صهیونیست‌های مدعی حقوق مطلق یهودی، که دیگر حقوق‌ها را می‌پوشاند، فلسطین را اشغال کردند و به‌عنوان نمایندگان تمدن اروپا که بار سفیدپوستان را بر دوش می‌کشند، به منطقه آمدند. آن‌ها باتوجه‌به توان نظامی خویش، قدرت بیشتری برای بقا دارند.

 به‌عبارتِ‌دیگر، با توپخانۀ سنگین ایدئولوژی داروینیسم، سکولاریسم از غرب آمدند و همۀ مسائل را با شیوۀ داروینی‌نیچه‌ای  حل کردند، فلسطینی‌ها را سر بریدند و روستاهایشان را ویران نمودند و سرزمین‌هاشان را اشغال کردند و همۀ این‌ها از نظرگاه داروینیستی، سکولاریستی نه‌تنها جایز، بلکه لازم است.»

«غیریهودیان گلۀ گوسفندانند و ما گرگ‌هاى این گله هستیم و شما مى‌دانید که وقتى گرگ به گله مى‌زند، چه اتفاقى مى‌افتد؟»  این عبارت قسمتی از @پروتکل یازدهم@ است، گویی داروینیسم اجتماعی، پیوندی بسیار عمیق‌تر با اندیشۀ یک‌جانبه‌خواهی اقلیت یهودی دارد، اتفاقی قرار است برای گلۀ گوسفندان بیفتد! به‌صورت مجهول بیان شده که توجه بدان جالب است؛

۱. یا عده‌ای مقهور شده و طعمۀ گرگ می‌شوند؛

 ۲. یا فرار کرده و به‌صورت منفرد یا دسته‌ای، همواره در ترس از هجوم گرگ باید زندگی کنند؛

۳. حالت سوم که از اساس، غیرممکن است، مقاومت در برابر هجوم گرگ است؛ زیرا در تنازع بقا، از اساس، هیچ بره‌ای حتی تصور مبارزه با گرگ را ندارد. 

این اصل سه‌گانه، مبنای حقیقی اقلیت الیگارشی سرمایه سالار است که کاملاً منطبق با ساختار عمومی داروینسم اجتماعی است. این نگاه در ادامه و در ساحت صهیونیسم حلول یافت و درواقع، اقلیت سرمایه‌سالار، مبدع و مجری و ذی‌نفع اصلی این ایدئولوژی هستند. ساختار مبنایی آن‌ها، نظیر تلمود و پروتکل‌ها، مملو از این نگاه بوده و در تاریخ نیز همین اقلیت منتفع، جنایات و کشتارهای گسترده‌ای را ایجاد کردند و تنها برای اقتدار بیشتر خود، میلیون‌ها انسان آفریقایی را به بردگی کشیدند؛ زیرا در حلقۀ طبیعت، جایگاه نازل‌تری دارند.

نظریۀ تکامل داروین، بر این اساس است که موجودات زنده از مواد بی‌جان و به‌صورت تصادفی تکامل یافته‌اند. این نظریه، که به طبیعت‌گرایی معروف است، توسط «اراسموس داروین»، پدربزرگ چارلز داروین، پایه‌گذاری شد. اراسموس، که با ماسون‌های ژاکوبین مرتبط بود، اصول تکامل را در قرن هجدهم تدوین کرد. چارلز داروین، تحت تأثیر پدربزرگش، نظریۀ تکامل را گسترش داد، اما نتوانست آن را به‌طور علمی اثبات کند.

داروینیسم اجتماعی، فلسفۀ سکولاریستی است که بقای قوی‌ترین را در طبیعت و جامعه توجیه می‌کند. این مکتب، که در اواخر قرن نوزدهم گسترش یافت، برای توجیه امپریالیسم، نژادپرستی و اختلافات طبقاتی استفاده شد. داروینیسم، اندیشۀ مادی‌گرایی را ترویج می‌کند و اخلاق را نسبی می‌داند.

داروینیسم، با نژادپرستی و صهیونیسم پیوند خورده است. نازیسم و صهیونیسم، از اصول تکامل برای توجیه اقدامات خود استفاده کردند. صهیونیست‌ها، با تکیه بر برتری نظامی، فلسطین را اشغال کردند و این اقدام را از نظرگاه داروینیستی توجیه نمودند.

داروینیسم اجتماعی، با اندیشۀ یک‌جانبه‌خواهی اقلیت یهودی مرتبط است و در پروتکل‌های صهیونیسم، به‌عنوان ابزاری برای توجیه سلطه بر دیگران استفاده شده است. این ایدئولوژی، با تاریخ جنایات و کشتارهای گسترده، به‌ویژه در مورد بردگی آفریقایی‌ها، مرتبط است.


جست و جو
فهرست مطالب
سرفصل ها
آخرین پست ها
ناگفته های هولوکاست1
ناگفته های هولوکاست

افسانه اتاق های گاز – یهودستیزی در آلمان آشنایی با نظریه‌های نژادگرایانه و نیز استفاده

اربابان تحریف
اربابان تحریف

یهودیان و تحریف اسلام پس از پیامبر یهودیان در دستگاه خلافت اهل کتاب با بهره‌گیری

آیپاک 1
آيپاک

لابی تامین منافع اسرائیل در امریکا از بدو پیدایش رژیم صهیونیستی، سیاست‌های آمریكا كاملا در

مبنا

مبنا یعنی اساسی که با انطباق و سنجش از آن، تمام اجزاء یک کل تعریف

فلسفه شهادت
فلسفۀ‌ شهادت

سبک زندگی شهادت‌گونه بر مبنای سبک زندگی شهید سپهبد حاج‌قاسم سلیمانی اصل در شهادت رسیدن

حماسه خمینی

 ‌خطر چیست؟ دشمن کیست؟ آشنایی با روش و اندیشه‌های حضرت امام خمینی (ره) در مبارزه

حاج رمضان

اسطوره ای در تعقیب و تحت تعقیب لشکر شیطان نام سردار سرلشکر پاسدار شهید «محمد

فتحی شقاقی
«فتحی شقاقی»

«فتحی شقاقی»؛ فرزند فلسطینی لیبیایی امام تاریخ فلسطین مبارزان و رهبران بسیاری را به خود

دریافت نسخه آنلاین مقاله
QR Code