نتایج حضور یهودیان در مدیریت استودیوهای هالیوود
در اواسط قرن بیستم، دیگر آمریکا، بهشت موعود یهود شده بود. روزولت، تحتفشار راکفلرها وارد جنگ شد و تمام مسئولیت مستندسازی هولوکاستی را که در آینده باید آن را میساختند، بهعهده گرفت. یهودیان، پول آمریکا و قدرت سیاسیاش و تفکر مردمانش را دراختیار داشتند. اما سؤال، این است که چگونه به اینجا رسیدند.
«وقتی در سال ۱۹۲۸، هربرت هوورِ کالیفرنیایی رئیسجمهور شد، رتبۀ لوئیس بی. میر در حزب جمهوریخواه، حسابی بالا رفت. او و خانوادهاش اولین مهمان شام رئیسجمهور جدید بودند. ادیت، دخترِ میر، میگفت که آنجا انگار توی خانۀ خودش بود.
جک وارنر مدیر استودیو وارنر رئیس فعالیتهای سینمایی تبلیغات ریاستجمهوری روزولت شد. او تجمعی از ستارهها را در استادیوم لسآنجلس ترتیب داد که در آن، همۀ نورافکنها را بهکار گرفتند تا آسمان را روشن کنند. بعد از اینکه روزولت با پانصد هزار رأی برندۀ انتخابات شد، جک، رئیس طرح «بهبود ملی» روزولت در لسآنجلس شد.
جامعۀ لیبرال، جامعهای بود که در آن، هرکه ثروتمندتر میشد، قدرت و اعتبارش نیز افزایش مییافت. تنها چیزی هم که یهودیان داشتند، پول بود! اصالت سود، بهترین روش برای بهرهبرداری از سنت رباخواری تاریخی آنان بود. اکنون، این روش، میتوانست در مظاهر متمدنانهای همچون وامهای بانکی و بورسهای والاستریت پنهان شود. این، همان روش پولیابی تاریخی آنان است. پول باید یگانه معبود مردم آمریکا میشد و چه وسیلهای بهتر از سینما میتوانست این عبودیت را تشخّص بخشد؟
سینما باید تصویری ایدهآل از جامعۀ لیبرالی، به همۀ مردم دنیا نشان میداد. در این تصویر، بهشت موعود، همان آمریکا بود؛ اما نه همهجای آن، بلکه تنها آنجایی که پول و یهود در کنار یکدیگر قرار میگرفتند: جایی مانند نیویورک. تابهحال، چند فیلم هالیوودی دیدهاید که با نمایی از آسمانخراشهای نیویورک و مجسمۀ آزادی شروع شده است؟!
نمایش تاریکی
تا دهۀ پنجاه میلادی، تقریباً تمام ژانرهایی که امروزه در آکادمیهای سینمایی تدریس میشود، به تعاریف مشخصی رسیده بود. ژانرهایی مانند ملودرام، پلیسیجنایی، علمیتخیلی و…، هریک نوعی از زندگی آمریکایی را نشان میداد؛ البته نه زندگی واقعی مردم، بلکه گونهای کاریکاتورشکل از سیاهی و تباهی (فیلمهای نوآر) بود تا سرخوشی و شادکامی (موزیکال). در این طیف وسیع، ژانر تازهای از درون ژانر دلهره زاده شد که بیشتر شبیه دنیای اکسپرسیونیستی آلمان بعد از جنگ جهانی اول بود. فیلمهای این ژانر، به ماورا مینگریستند و سعی میکردند داستانی را از فرای دنیای واقعی تعریف کنند. این دنیا، ظاهراً تنها با حضور شیطان معنا پیدا میکرد.
«بهکاربردن ژانر وحشت و حادثهای در فیلمهایی که دربارۀ شیطان ساخته شده، بسیار مهم است و استفاده از رنگهای سیاه و قرمز و زرد و گاهی آبی آسمانی در فضاهای شیطانی، بههمراه غبار و گرفتگی، از جایگاه ویژهای برخوردار است. حیوانهایی چون عقرب، مار، اژدهای بالدار و شاخدار، خفاش، سگ تیره، عنکبوت، شغال، کلاغ، بز و بوفومت (موجودی سرخرنگ، نماد آتش دوزخ، با دُم و نیزۀ سهشعبه در دست)، نمادهای شیطان و یارانش بهشمار میآیند.
نشانههایی همچون صلیب وارونه، هلال برعکس، ستون مخروطی اُبِلیسک، ستارۀ پنجپَر و ششپر درمیان دایرهای با حروف عبری یا بهصورت تنها، صورتکهای شیطانی، جمجمه و استخوان، اسکلت و شمشیر خونآلود، از مهمترین نمادهای شیطانی هستند که در جای خود، نشانۀ شیطاناند و به شکلی گسترده در سینمای هالیوود استفاده می شوند.
عددهای ۶۶۶، ۳، ۶ و ۱۳ را در برخی فیلمها، اعدادی شوم میپندارند. خشونت، خونآشامی، جادوگری، پیشگویی، وحشت، نومیدی، تاریکی و سیاهی، از ویژگیهای اصلی روایتهای شیطانپرستان هستند که همراه با موسیقیهای شیطانی، قدرت شیطان را نشان میدهند و روح ناآگاه مخاطب را به تسلیم و فروتنی در برابر شیطان فرا میخوانند و بیشتر با تحریک حسّ شهوت و خشونت و درندگی، سبب بههمریختن تعادل عقلی مخاطب میشوند و توان اندیشیدن را از او میگیرند و بر وی اثر میگذارند.»
این نوع نگاه به جهان ماورایی (متافیزیکی)، قرنها بود که تحتتأثیر فراگیری تعلیمات اسلام و مسیحیت رنگ باخته بود. تنها یک فرقه، باور به قدرتمندی شیطان را در میان پیروانش گسترش میداد و آن، کابالا بود.
شیطانگرایی و اومانیسم کابالایی، بهوضوح در فیلمهای این چهار دهۀ اخیر هالیوود دیده میشود. سؤال اینجاست که این جریان فکری، چگونه هالیوود را تسخیر کرد.
«فیلیپ برگ، رهبر خودخواندۀ کابالا ، تلاش بسیار گستردهای بر فعالیت در ساختار هالیوود انجام داد. او از طریق جلب هنرپیشگان و ستارههای هالیوود و مشاهیر هنر غرب، به شهرت و ثروت و قدرت فراوان دست یافت. خانههای اعیانی در لسآنجلس و مانهاتان، خرید و شیوۀ زندگی پرخرجی را درپیش گرفت. امروزه، شبکۀ فرقۀ برگ، از توکیو تا لندن و بوینسآیرس گسترده است و این سازمان، دارای چهل دفتر در سراسر جهان است.»
نفوذ فیلیپ برگ در هالیوود، بهحدی بود که برخی معتقدند هیچ فیلمی بدون تأیید وی، از دروازۀ هالیوود بیرون نمیرفت. البته بدیهی است که او تنها، پوستۀ جریانِ پنهانی است که تولیدات فیلم تلویزیون و سینمای آمریکا را کنترل میکند. این جریان، محدودۀ سینمای صهیونیستی را هر روز وسعت بیشتری میبخشد و از حاخامهای تلآویو گرفته تا سرمایهداران والاستریت، در آن سهیماند.
زندان نور
بهنظر منتقدان، یکی از شاخصههای اصلی سینمای صهیونیستی، این است که به موضوعهای مربوطبه اشغال قدس توسط یهودیان میپردازد.
«ژاکوببنداف، یهودی روسیتبار که پس از انقلاب، از روسیه مهاجرت نمود، پدر سینمای صهیونیستی بهشمار میرود. وی فیلم «زندگی یهودیان در سرزمین موعود» را دربارۀ یهودیان فلسطین ساخت. یازده سال بعد، فیلم «سپاه یهودی» را ساخت. این دو فیلم، از نخستین فیلمهای صهیونیستی است که در فلسطین تصویربرداری شد.» وظیفۀ اصلی اینگونه فیلمها، توجیه اشغال فلسطین توسط یهود است. اغلب این فیلمها به غربت و آوارگی قوم یهود، ادعاهای تاریخی مانند هولوکاست و نیز القای تروریستبودن ساکنان خاورمیانه و لزوم حضور اسرائیل در این منطقه برای برقراری صلح جهانی (!) میپردازند. این نوع فیلمها را میتوان دروغپردازترین و گستاخانهترین فیلمهای تاریخ سینما دانست.
مثال بارز این دو وجه را میتوان در فیلمهای «فهرست شیندلر» و «مونیخ»، ساختۀ «استیون اسپیلبرگ» مشاهده کرد. در فیلم «فهرست شیندلر»، شاهد اوج دروغپردازی و تطهیر جنایتپیشگی یک قوم هستیم. در صحنهای از این فیلم، سربازان آلمانی، کودکان اسرای یهودی را از آنان جدا میکنند و خودِ اسرا را عریان در حیاط اردوگاه میدوانند. اسناد تاریخی نشان میدهد که نهتنها افسران نازی این کار را نکردهاند، بلکه این یهود بوده که پس از اولین حمله به خاک فلسطین، دقیقاً همین بلا را بر سر مردمان بیدفاع روستاها آورده است. در فیلم «مونیخ» نیز تروریستبودن رژیم اسرائیل، بهعنوان حقیقتی ناگزیر نشان داده میشود و تروریست اسرائیلی، قهرمانی است که بیننده باید با او همدردی کند!
درمجموع، باید تمام سینمای هالیوودی (تولیدات داخل هالیوود یا تقلید از آنها در دیگر کشورها) را سینمای صهیونیستی دانست؛ زیرا این فیلمها، اساساً برمبنای نظم نوین جهانی مدّنظر الیگارشی یهودی شکل گرفته است.
بهعنوان مثال، اگر فیلمی دربارۀ خانواده است، خانوادۀ مطلوب نظام لیبرالدموکراسی را نشان میدهد؛ چراکه این نظام، بهعنوان پرچم اصلی این نظم نوین جهانی برافراشته شده و هرگونه تلاش برای گسترش آن، تلاش برای عملیترشدن نقشۀ جهانی یهود است. از اینروست که اغلبِ جشنوارههای معتبر جهانی همچون اسکار نیز صهیونیستی معرفی میشوند؛ زیرا نظام ارزش و اعتباردهی آنان به فیلمهای تقویتکنندۀ نظام کاپیتالیستی (سرمایهداری)، موجب افزایش فروش آنها و درنتیجه، افزایش تولیدشان میشود و این، دقیقاً همان انگیزۀ یهودیان برای تقویت هرچه بیشتر سینمای هالیوود است. میتوان گفت که وضعیت امروز سینمای جهان، هنوز همانگونه است که قریب به یک قرن پیش، هنری فورد توصیف کرده بود:
وقتی در همۀ ساعات روز و شب، میلیونها نفر از مردم در برابر درب ورودی سالنهای سینما ازدحام میکنند و بیاغراق، در تمامی نقاط مسکونی کشور، صفهای بیانتهایی از انسانها، به این منظور تشکیل میشود، ارزش دارد بدانیم چه کسانی آنها را به سینما میکشانند. وقتی آنها خاموش و بیحرکت در سالنهای تاریک نشستهاند، چه کسانی بر ذهنشان تأثیر مینهند. درحقیقت، چه کسانی انبوه عظیم نیرو و اندیشۀ بشری را که توسط القائات سینما شکل گرفته و هدایت میشود، در اختیار گرفته و کنترل میکنند. چه کسی بر قلۀ این کوه سلطه ایستاده است؟ پاسخ این است: صنعت سینمای ایالات متحده و تمام دنیا، منحصراً تحتسلطۀ مالی و معنوی یهودیانی است که افکار عمومی را کنترل میکنند.»
و سیاهی هنوز ادامه دارد…